loading...
همسنگری
s.r بازدید : 269 چهارشنبه 29 مرداد 1393 نظرات (0)

 

با سلام و احترام فراوان خدمت شما هموطن گرامی

این وبلاگ کار خود را به طور رسمی از تاریخ 1393/5/29 زیر نظر پایگاه بسیج آیت الله سعیدی مسجد جامع شهر فاضل آباد آغاز کرده است و قصد دارد برای اطلاع رسانی احکام دین مبین اسلام و خصوصا مذهب شیعه فعالیت خود را ادامه دهد.

امیدواریم از وبلاگ ما نهایت استفاده را ببرید.

منتظر نظرات , پیشنهادات و انتقادات شما هستیم.

 

با تشکر از شما کاربر گرامی

مدیریت سایت

s.r بازدید : 202 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (2)

از نظر «شیعه»، مسأله مهدویّت و نوید ظهور مهدى موعود(علیه السلام) یکى از مسایل بسیار حیاتى اسلام به شمار مى رود و به اندازه اى اهمیّت دارد که اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(علیه السلام)در ردیف وقوع «قیامت» و تکذیب و تصدیقش در ردیف تکذیب و تصدیق رسول اکرم مى باشد.

 

در این باره روایات فراوانى از پیشوایان معصوم(علیهم السلام) رسیده است که قسمتى از آنها از نظر خوانندگان مى گذرد:

 

پیامبر اکرم مى فرماید:

 

«من أنکر القائم من ولدی فقد أنکرنی»

«هرکس که قائم(علیه السلام) از فرزندان مرا انکار کند به راستى که مرا انکار کرده است».

 

و در حدیث دیگر مى فرماید:

 

«من أنکر القائم من ولدی فی زمان غیبته مات میتةً جاهلیةً».

«هرکس که مهدى قائم(علیه السلام) از فرزندان مرا در زمان غیبتش انکار کند به مرگ جاهلیّت از دنیا رفته است».

 

و در حدیث دیگرى آمده است که فرمود:

 

«من أطاعه أطاعنی، و من عصاه عصانی، و من أنکره فی غیبته فقد أنکرنی، و من کذّبه فقد کذّبنی، ومن صدّقه فقد صدّقنی».

«آن کس که او را اطاعت کند مرا اطاعت کرده است و آن کس که با او مخالفت ورزد با من مخالفت ورزیده است و آن کس که در دوران غیبتش او را انکار کند مرا انکار کرده است و آن کس که او را تکذیب نماید مرا تکذیب نموده است و آن کس که او را تصدیق کند مرا تصدیق کرده است».

 

و در حدیثى دیگر مى فرمایند:

 

«لا تقوم الساعة حتّى یقوم القائم الحقُّ منّا وذلک حین یأذن اللّه عزّ وجلّ له و من تبعه نجا، و من تخلّف عنه هلک، اللّه اللّه عباد اللّه! فأتوه ولو على الثلج، فإنّه خلیفة اللّه عزّوجلّ وخلیفتی».

«قیامت برپا نمى شود تا هنگامى که قائمى از ما به حقّ قیام کند. و این هنگامى است که خداى تعالى اذن ظهورش دهد، کسى که از او پیروى کند نجات مى یابد، و کسى که از او تخلّف کند هلاک مى شود، از خدا بترسید، اى بندگان خدا! هرکجا باشید او را دریابید، اگرچه مجبور شوید بر روى برف حرکت کنید، که او خلیفه خداى تبارک و تعالى و جانشین من است».

 

امیرمؤمنان على(علیه السلام) مى فرماید:

 

«لاتخلو الأرض من قائم للّه بحجّة، إمّا ظاهراً مشهوراً، و إمّا خائفاً مغموراً، لئلاّ تبطل حجج اللّه وبیّناته».

«زمین هرگز از وجود قائمى که براى خدا قیام کند و حجّت حقّ را بر پا دارد خالى نخواهد بود، که یا ظاهر و آشکار است و یا ترسان و نهان، تا حجّتها و دلایل روشن حضرت پروردگار باطل نشود».

 

امام حسن مجتبى(علیه السلام) مى فرماید:

 

«إنّ الأئمّة منّا، وإنّ الخلافة لاتصلح إلاّ فینا، و إنّ اللّه جعلنا أهلها فی کتابه و سنّة نبیّه».

«امامان ـ دوازده گانه ـ از ما هستند، و خلافت جز براى ما شایسته نیست، و خداى تعالى ما را در کتاب خود و سنّت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) اهل خلافت قرار داده است».

 

امام حسین(علیه السلام) مى فرماید:

 

«قائم هذه الاُمّة هو التاسع من ولدی، وهو صاحب الغیبة، وهو الّذی یقسّم میراثه وهو حیّ».

«قائم این اُمّت نهمین فرزند منست; اوست که از دیده ها غایب مى شود و در حالى که زنده است میراثش تقسیم مى شود».

 

امام زین العابدین(علیه السلام) مى فرماید:

 

«. . . لاتخلو الأرض إلى أن یقوم الساعة من حجّة ولولا ذلک لم یُعبد اللّه . . .»

«...تا روزى که قیامت برپا شود هرگز روى زمین از حجّت خالى نخواهد بود، و اگر حجّت خدا روى زمین نباشد، خدا پرستیده نمى شود...».

 

امام باقر(علیه السلام) مى فرماید:

 

«من المحتوم الّذی حتّمه اللّه قیام قائمنا، فمن شکّ فیما أقول، لقی اللّه وهو به کافر وله جاحد».

«قیام قائم ما از وعده هاى حتمى خداوند است. هرکس در این گفتار که مى گویم شکّ و تردید به خود راه دهد، خدا را به حال کفر و انکار ملاقات خواهد کرد».

 

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید:

 

«من أقرّ بجمیع الأئمّة وجحد المهدی کان کمن أقرّ بجمیع الأنبیاء وجحد محمّداً(صلى الله علیه وآله وسلم) نبوّته».

«هرکس به همه امامان اعتراف کند ولى حضرت مهدى(علیه السلام) را انکار نماید، مانند کسى است که به همه پیامبران اعتراف کند ولى نبوّت حضرت محمّد(صلى الله علیه وآله وسلم)را انکار نماید».

 

امام کاظم(علیه السلام) مى فرماید:

 

«من أنکر واحداً من الأحیاء فقد أنکر الأموات»

«هرکس یکى از امامان زنده را انکار نماید، امامان قبلى را نیز انکار نموده است».

 

امام جواد(علیه السلام) مى فرماید:

 

«إذا مات إبنی علی بدا سراج بعده، ثمّ خفی، فویلٌ للمرتاب، وطوبى للغریب الفارّ بدینه»

«هنگامى که پسرم على ـ امام هادى ـ از دنیا برود چراغى بعد از او آشکار مى شود، و سپس مخفى مى گردد. واى بر کسى که در باره او شکّ و تردید به خود راه دهد، و خوشا به حال شخص غریبى که دین خود را برداشته ـ براى حفظ آن ـ از شهرى به شهر دیگر فرار کند».

 

در فرمایش امام جواد(علیه السلام) منظور از چراغ آشکار، امام حسن عسکرى(علیه السلام) و منظور از چراغ مخفى، حضرت مهدى(علیه السلام) است.

 

امام حسن عسکرى(علیه السلام) مى فرماید:

 

«أما إنّ المقرّ بالأئمّة بعد رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم) المنکر لولدی کمن أقرّ بجمیع أنبیاء اللّه ورسله ثمّ أنکر نبوّة محمّد رسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم)، والمنکر لرسول اللّه(صلى الله علیه وآله وسلم)کمن أنکر جمیع الأنبیاء، لأنّ طاعة آخرنا کطاعة أوّلنا، والمنکر لآخرنا کالمنکر لأوّلنا»

«آگاه باشید که هرکس به همه امامان بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)اعتراف کند ولى پسرم را انکار نماید همانند کسى است که به همه پیامبران اعتراف نموده ولى رسالت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) را انکار نماید، و هرکس که رسالت پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) را انکار کند همانند کسى است که همه پیامبران را انکار نماید; زیرا اطاعت آخرین ما، اطاعت اوّل ماست، و انکار آخرین ما چون انکار اوّل ماست».

 

حضرت مهدى(علیه السلام) مى فرماید:

 

«من أنکرنی فلیس منّی، و سبیله سبیلُ ابن نوح».

«کسى که مرا انکار نماید از من نیست، و راه او راه فرزند حضرت نوح(علیه السلام)است».

 

از نظر شیعه، مسأله مهدویت و نوید ظهور آن مصلح الهى، یک مسأله کهن و ریشه دار است و سابقه آن به نخستین روزهاى طلوع فجر اسلام و دوران شخص نبى اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) بر مى گردد.

 

به اعتقاد شیعه، علاوه بر آیات متعددى که در «قرآن کریم» وارد شده و پیشوایان دینى آنها را به وجود مقدّس «مهدى موعود» تفسیر و تأویل کرده اند، صدها حدیث معتبر و متواتر از حضرت رسول اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) جانشینان آن حضرت صادر شده که در آنها کلیه صفات، خصوصیّات و جزئیات زندگى آن منتظر موعود و این که پس از تولّد دو بار غیبت خواهد داشت و پس از غیبت طولانى ظهور خواهد کرد، و با تشکیل حکومت واحد جهانى، جهان را پر از عدل و داد خواهد نمود بیان شده است.

 

شیعیان بر اساس روایات عقیده دارند که مهدى موعود(علیه السلام) سرّى از اسرار حقّ و رازى از رازهاى نهفته خداوند و آخرین برگزیده الهى است که پس از تولّد از نظرها غایب شده است و بعد از مدّت زمانى طولانى ظهور مى نماید و او حجّة اللّه، خلیفة اللّه و بقیّة اللّه است.

 

مهدى موعود(علیه السلام) از نسل پاک پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله وسلم) و از على و زهرا(علیهما السلام) و نهمین نفر از فرزندان امام حسین(علیه السلام) و فرزند بلا فصل امام حسن عسکرى(علیه السلام)است.

 

شیعیان دوازده امامى عقیده دارند که حضرت مهدى(علیه السلام)همنام و هم کنیه پیامبر و هم اکنون زنده است و هنگامى که خداوند اذن ظهورش دهد قیام مى کند و زمین را پر از عدل و داد مى نماید.

 

شیعیان، طبق وعده هاى انبیاى سلف(علیهم السلام) و نویدهاى کتب مذهبى، و وعده هاى صریح قرآن کریم عقیده دارند که:

 

آنگاه که اخلاق و معنویّت از میان بشر رخت بربندد و ظلم و ستم فراگیر شود و اسباب ظهور مهیا گردد، حضرت مهدى(علیه السلام) به فرمان حقّ قیام مى کند و دنیا را پر از عدل و داد مى نماید و به همه رنج ها پایان مى دهد.

 

شیعیان بر اساس عقل، وجدان، کتاب و سنّت عقیده دارند که با ظهور ولىّ خدا و آمدن موعود مکتبها و رهایى بخش انسانها هیچ حکومت باطلى روى زمین باقى نمى ماند; بلکه همه مکتب هاى موجود و حکومت هاى مقتدر زمان یکى پس از دیگرى از بین رفته و متلاشى مى گردند، مرزهاى جغرافیایى بین کشورها برداشته مى شوند; مظاهر شرک، کفر، الحاد و بى عدالتى از بین مى روند، عدالت اجتماعى تأمین مى گردد، هر حقّى به صاحب حقّ مى رسد، همگان در رفاه و آسایش زندگى مى کنند، از ظلم و ستم و بى عدالتى خبرى نیست، و در سرتاسر جهان هستى، تنها یک نظام حکومت مى کند که آن هم نظام عادلانه اسلام و احکام نجات بخش آسمانى قرآن کریم است.

 

جعلنا اللّه من أنصاره و الفائزین بلقائه.


برگرفته از napeyda.blog.ir

s.r بازدید : 253 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

نماهنگ یا ضامن آهو مدد

 

دانلود در ادامه مطلب

 

 

فرمت: flv

مدت کلیپ: 03:15

حجم:  19:5 کیلوبایت

محصول تلویزیون اینترنتی رضوی

معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی

 
s.r بازدید : 180 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

نماهنگ "معصومه آسمانی ما" در رسای حضرت فاطمه معصومه (س)

 

دانلود در ادامه مطلب

 


فرمت: flv

مدت کلیپ: 2:26

حجم:    18،50  کیلوبایت

محصول تلویزیون اینترنتی رضوی

معاونت تبلیغات و ارتباطات اسلامی آستان قدس رضوی

 
s.r بازدید : 179 جمعه 07 شهریور 1393 نظرات (0)

نماهنگ :تجربه غزه

 مشاهده و دانلود در ادامه مطلب


با توجه به پهنای باند اینترنت خود ، می توانید این فیلم را با کیفیت های مختلف زیر دریافت نمایید :

 

s.r بازدید : 239 پنجشنبه 06 شهریور 1393 نظرات (0)

دانلود کلیپ تصویری و فایل صوتی  به طه به یاسین 2 : ندیدم شهی در دل آرایی تو، به قربان اخلاق مولایی تو، تو خورشیدی و ذره پرورترینی، فدای سجایای زهرایی تو ... جهت دانلود به ادامه مطلب  مراجعه کنید

 

 

 

 

 

دانلود فایل صوتی

دانلود فایل تصویری

s.r بازدید : 226 پنجشنبه 06 شهریور 1393 نظرات (0)
فتواهای عجیب داعشی‌‎ها را به جان هم انداخت
شماري از سركرده‌هاي گروه تروريستي تكفيري داعش به خاطر اختلاف نظر در مورد برخي فتواهاي مفتي‌هاي خود، با هم درگير شده و در جريان اين درگيري‌ها تعدادي از آنان زخمي شده‌اند.
 
به گزارش راسخون به نقل از الف، به نوشته جمهوری اسلامی  اين درگيري‌ها كه ميان سركرده‌هاي داعش و طرفداران آن‌ها در منطقه الحود و السفينه واقع در ۴۵ كيلومتري جنوب موصل به وقوع پيوست، بسيار شديد بوده و برخي از اين سركرده‌ها همراه با طرفداران خود زخمي شده و خودروهاي يكديگر را به آتش كشيدند.
 
چندي قبل نيز در پي صدور فتواهايي دال بر ممنوعيت استفاده از اينترنت، گيرنده‌هاي ماهواره‌اي و تلفن‌هاي هوشمند از سوي مفتي‌هاي داعش، اختلافاتي بين سركرده‌هاي اين گروهك رخ داده بود. همچنین فتواهاي خارج از موازين مفتيان داعشي كه براساس تمايلات قومي كشورهاي مختلف زادگاهشان صادر مي‌شود، مشكلات زيادي را براي مردم مناطق تحت سيطره آنها در عراق پديد آورده است.
 
يك مقام محلي در استان نينوا گفت: داعش لباس افغاني بر مردم موصل تحميل و تمام لباس‌هاي ديگر را از فروشگاه‌ها جمع آوري كرده است. نمونه‌اي ديگر از اين فتواها اينست كه داعش ماليات‌هايي را بر كالاهاي وارده به استان نينوا وضع مي‌كند و برخي از اجناس مانند دخانيات و پوشك بچه را از فروشگاه‌ها جمع آوري كرده و آتش مي‌زند.
 
علماي اهل سنت و همچنين الازهر با تاكيد بر منحرف بودن گروه تروريستي داعش، انتساب به اين گروه را كه ادعاي اسلام واقعي را دارد،‌ حرام دانسته و تاكيد كرده‌اند اين گروه هيچ ربطي به دين اسلام ندارد.
منبع : www.rasekhoon.net
s.r بازدید : 202 پنجشنبه 06 شهریور 1393 نظرات (0)
ناگفته‌های زندگی شهید رجایی از زبان همسر

آقای رجایی فرد عاقلی بود و پخته و سنجیده حرف می‌زد. در ابتدای نامزدی ما چون یك معلم ساده بود و در آن زمان خرید طلا و جواهر برای همسر رسم بود، ایشان كه وضع مالی خوبی نداشت این قضیه را جوری مطرح نمی‌كرد كه اثر بدی داشته باشد كه چون پول ندارد نمی‌تواند اینها را بخرد.

موارد ضروری را می‌خرید و در مورد طلا و جواهر می‌گفت، اینها باشد بعد برویم با فرصت و وقت مناسب و با سلیقه یكدیگر بخریم. من هم كه می‌فهمیدم، دلم به حال او می‌سوخت و از طرفی هم خوشم ‌می‌آمد كه چنین عزت نفس و مناعت طبعی دارد. به جز این، رسم بود كه چند قواره پارچه و كیف و چند چیز دیگر بخرند كه ایشان هر وقت به منزل می‌آمد دو سه قلم از این چیزها را می‌گرفت و به خانه می‌آورد. این برخوردها نشان می‌داد كه خیلی در مسائل مادیش با تدبیر و برنامه است.

****

آقای رجایی در اداره امور منزل به خصوص از لحاظ اقتصادی با تدبیر خاصی عمل می‌كرد. او اصولاً فرد قانعی بود و لزومی نمی‌دید برای بعضی از نیازهای حتی ضروری، خودش را به آب و آتش بزند و مثل بعضی‌ها قرض بگیرد و برای خانه چیزی تهیه كند. تدبیرش این بود كه در حد ممكن وسایل رفاهی خانواده را فراهم كند. روش او این بود كه اگر امكانی نداشت، صبر و قناعت را پیشه می‌كرد. این رفتار و تدبیر مرا دلگرم و امیدوار می‌كرد، چون می‌دیدم به میزانی كه وضع حقوقی‌اش بهتر می‌شود، به همان اندازه و نه بیشتر در رفاه خانواده تغییراتی می‌دهد.

****

در تمام مدتی كه من با او زندگی كردم، كمتر پیش می‌آمد كه در خانه از من چیزی بخواهد. بارها او را می‌دیدم بلند می‌شد و می‌رفت آب می‌خورد و دوباره به اتاق برمی‌گشت. گاهی هم اگر چیزی را كه می‌خواست پیدا نمی‌كرد، باز نمی‌گفت مثلاً یك لیوان به من بدهید، می‌گفت، «مثل اینكه لیوان نیست.»

****

تا قبل از سال 1347 كه آقای رجایی فرصت بیشتری داشت، هفته‌ای یك بار با هم صحبت می‌كردیم كه چه روشی را باید در خانه و زندگی روزمره خود انتخاب كنیم تا در تربیت و روحیه بچه‌ها تأثیر مثبت داشته باشد. در این نشستهای هفتگی، ما روشهای منفی خودمان را هم نقد می‌كردیم.

قبل از ازدواج، یعنی در مرحله خواستگاری و صحبت‌های مقدماتی،‌ خیلی صادقانه و خالصانه با من برخورد كرد، طوری كه خیلی از خصوصیات خودش را برای اینكه من آگاهانه این وصلت را انتخاب كنم برایم مطرح كرد، یعنی وظیفه خود می‌دانست من از همه چیز او با اطلاع باشم. یادم هست یكی از خصوصیت‌های خود را عصبانی بودن می‌دانست. من بعد متوجه شدم این مسئله در آن حدی نبود كه او می‌گفت، چون هیچ وقت عصبانیت خود را ظاهر نمی‌كرد، بلكه در اینگونه مواقع عكس‌العمل او رفتار خیلی خشك، اما متین بود.

****

یك بار كه برای خرید لباس بچه‌ها با آقای رجایی به خیابان رفته بودیم،‌ از صبح تا ظهر او را به در مغازه‌ها می‌بردم تا بلكه بتوانم لباس دلخواهم را پیدا كنم. رفتار او در اینگونه مواقع به رغم مشغله زیادی كه داشت، سكوت محض بود. با سكوتی كه می‌كرد مرا وادار می‌كرد در خرید عجله بكنم و با حالت تسلیمی كه در مقابل من نشان می‌داد، می‌خواست به من بفهماند كه چقدر از دست من دلخور است، اما بدون اینكه كوچك‌ترین اخمی بكند یا حرفی را به زبان بیاورد،‌ نشان می‌داد كه دارد مرا تحمل می‌كند. همین سكوتش مرا وادار می‌كرد از خود بپرسم، چرا من باید كاری بكنم كه او مجبور شود رفتار مرا تحمل كند، در حالی كه اگر كار به صحبت و جدل می‌كشید، من هیچ وقت به این مسئله فكر نمی‌كردم.

****

آقای رجایی در منزل،‌ عقایدش را به من تحمیل نمی‌كرد و در دیدگاه‌هایی كه داشت به من سخت نمی‌گرفت. در عین آزادی دادن به ما، اگر كاری بر خلاف نظرش انجام می‌شد، یا می‌گفت نكنید یا طوری وانمود می‌كرد كه برایش مهم نیست. روش او این بود كه در زندگی روی نقاط مشترك خود با من تكیه می‌كرد. گاهی در شرایط خاصی محبت یا ناراحتی خودش را با خواندن یكی دو بیت شعر به ما تفهیم می‌كرد. مهم‌ترین مسئله در نظر او روابط مشترك من با او بود. من و او در مورد تربیت بچه‌ها روزهای شنبه هر هفته كه بچه‌ها هنوز در خواب بودند می‌نشستیم و روش‌هایمان را در برخورد با بچه‌ها ارزیابی می‌كردیم. هر كس قیافه ظاهری او را می‌دید فكر می‌كرد آدم خشك و متكبری است، اما اگر با او زندگی می‌كرد، می‌فهمید نه اینطور نیست و خیلی افتاده و با محبت است.

آقای رجایی خیلی رعایت همسایه‌ها را می‌كرد و عملاً به ما می‌آموخت كه احترام آنها را نگه‌ داریم. او می‌گفت، «ما باید طوری با همسایگان برخورد كنیم كه اذیت و آزاری از ما نبینند.» مثلاً می‌گفت سطل خاكروبه را در كوچه نگذارید و ... ایشان به خصوص با اهل محل كه به مسجد می‌رفتند، ملاطفت و نظر خاصی داشت و حتی با بچه‌های آنها با گرمی و صمیمیت برخورد می‌كرد.

****

آقای رجایی خیلی مهمان دوست بود و با اینكه حقوق یك معلم ساده را داشت، اما سالی چند بار مهمان دعوت می‌كرد، مخصوصاً چون مرحوم پدرشان در 28 ماه رمضان فوت كرده بودند، هر سال به یاد ایشان به فامیل، افطاری می‌داد كه این رسم تا آخر عمرشان ادامه داشت.

****

آقای رجایی واقعاً قدرشناس بود. اگر كسی خدمتی هر چند كوچك به او می‌كرد، همیشه به فكر بود كه به نوعی آن را جبران كند. چون در بدو ورود به تهران تا یك سال مانده به ازدواج در منزل برادر بزرگش مستقر شده بود و می‌گفت به دلیل اینكه با زن برادرم نامحرم بودم، او خیلی محدود می‌شد و من مزاحم او بودم، وقتی منزلی در نارمك خرید و ازدواج كرد، پسر بزرگ برادرش را دو، سه سالی پیش خود آورد و از او نگهداری كرد و بر درس و تحصیل او مراقبت نمود. با اینكه او با من نامحرم بود و تازه ابتدای زندگی مشترك ما هم بود، اما از جهت علاقه‌ای كه مرحوم مادرش به این فرزند داشت و همانطور كه من حدس می‌زدم به نشانه قدرشناسی از آن سالها كه او در خانه برادرش بود، او را به منزل خود آورده بود تا از این طریق كمكی به برادرش كرده باشد.

****

آقای رجایی در عین حال كه فرد قاطعی بود، ولی در عین قاطعیت، مؤدب بود و احترام همه را رعایت می‌كرد. نسبت به افراد مسن خیلی احترام می‌كرد. همان احترامی را كه به پدر و مادرشان می‌‌گذاشت، برای پدر و مادر من هم قائل بود. هیچگاه ندیدم حرفی كه باعث رنجش خاطر آنها بشود، بزند.

آقای رجایی اهل محاسبه بود و در كارهای كوچك و بزرگ دقیقاً محاسبه می‌كرد. مثلاً وقتی عده زیادی از افراد فامیل و نزدیكان از ایشان سئوال می‌كردند كه شما چرا با مشغله‌ای كه دارید، برای خودتان ماشین نمی‌خرید؟ پاسخ می‌داد، «ماشین داشتن مایه دردسر است و به جای اینكه ماشین برای ما باشد با مشكلاتی كه پیش می‌آورد، ما در خدمت او قرار می‌گیریم!» بعد به شوخی می‌گفت، «ولی الان همه ماشین‌های تهران مال ماست. هر جا كه بخواهیم برویم و تا دستمان را بلند می‌كنیم، فوری جلوی ما می‌ایستند و ما را سوار می‌كنند و تا هر جا كه بخواهیم می‌برند...! با این حساب چرا خودمان را به دردسر بیندازیم. پول می‌دهیم و دردسر نمی‌كشیم.» واقعاً حساب كرده بود كه نداشتن ماشین برای او بهتر از داشتن است.

****

انگیزه و علت اصلی تشكیل جلسه فامیلی كه آقای رجایی مبتكر آن بود این بود كه ایشان احساس می‌كرد در بین جوانان فامیل كه كم هم نبودند، رفت و آمد خانوادگی زیادی وجود ندارد. بر این اساس پیشنهاد كرد هر 15 روز یك بار، جوانهای فامیل دور هم جمع بشوند و همدیگر را ببینند و صرف دیدار باشد. تدریجاً كه این جلسات ادامه پیدا كردند، پیشنهاد كرد برای اینكه صاحبخانه كه این جلسه را تشكیل می‌داد به خاطر شام و پذیرایی به زحمت نیفتند پذیرایی ساده بكنیم تا به دلیل سبكی هزینه‌ها و زحمات، جلسات بعدی ادامه پیدا كند. خود ما در اولین جلسه‌ای كه در منزلمان تشكیل شد، لوبیا چیتی دادیم. بعد به تدریج جلسات را به سمت قرائت قرآن، خواندن احادیث، طرح مسائل سیاسی و اجتماعی جهت داد.

****

روش آقای رجایی برای بیدار كردن بچه‌ها برای نماز صبح با توجه به اینكه در سن نوجوانی معمولاً خواب بچه‌ها قدری سنگین است و به خصوص خواب صبح كه شیرین هم هست، این بود كه بالای سر بچه‌ها می‌ایستاد و با شوخی و با صدای بلند می‌گفت، بلند صحبت نكنید كه بچه از خواب بیدار می‌شود! بچه‌های ما بین 6 تا 10 سال سن داشتند و چون خودشان هم مایل بودند و ذوق داشتند، لذا بلند می‌شدند. تأكید آقای رجایی این بود كه قبل از اینكه آفتاب بزند، آنها بیدار شوند. اگر می‌دید آنها بیدار نمی‌شوند، بالای سر آنها می‌نشست و با محبت و شوخی شانه‌های آنها را مالش می‌داد و با آنها حرف می‌زد كه با لطافت و ملایمت بیدار شوند و بنشینند. بعد كه بلند می‌شدند شانه آنها را می‌گرفت و آنها را تا نزدیك دستشویی همراهی می‌كرد و قبل از رسیدن به دستشویی با شوخی یك ضربه ملایم با كف دست به پشت آنها می‌زد! با این روشهای بسیار عاطفی و توأم با مهر و محبت می‌خواست فرزندانش به نماز عادت كنند و از این امر هم خاطره تلخی نداشته باشند.

****

آقای رجایی اراده و استقامت خیلی قوی و خوبی داشت. وقتی ساواك ایشان را دستگیر كرد و چند ماه زیر شكنجه مستمر و طولانی و سخت قرار داد، تنها چیزی كه به من آرامش می‌داد اراده قوی او بود. مطمئن بودم نمی‌توانند از او حرف بكشند و اعتراف بگیرند. از یك طرف وقتی به فكر شكنجه‌هایی كه به او می‌دادند، می‌افتادم خیلی دلم می‌سوخت، ولی از سوی دیگر خیالم راحت بود. ایشان وقتی راجع به مسئله‌ای تصمیم می‌گرفت، چون جوانب آن را به دقت می‌سنجید و بررسی می‌كرد روی آن تصمیم و تا آخر، آن كار را دنبال می‌كرد.

****

عادت آقای رجایی این بود كه وقتی می‌خواست میوه بخرد، هیچ وقت میوه نوبر نمی‌خرید و به خانه نمی‌آورد. نكته دیگر اینكه معمولاً برای اینكه چشم و دل بچه‌ها سیر و پر باشد، معمولاً با صندوق میوه می‌خرید و به منزل می‌آورد. یك بار اتفاق جالبی افتاد. در موقعی كه من برای انجام كاری ضروری از منزل بیرون رفته و در منزل را قفل كرده بودم، پسر كوچكمان كمال‌الدین كه دیده بود در منزل تنهاست، از صندوق میوه یكی یكی برداشته و به بچه‌های محل داده بود تا از تنهایی بیرون بیاید!

****

آقای رجایی خیلی اعتقاد به خرید اسباب‌بازی نداشت، اگر هم گاهی می‌خرید، اسباب‌بازی فكری می‌خرید. یك بار كه برای دخترم جشن تكلیف گرفته بودیم با اینكه خرید عروسك را به لحاظ اعتقادی درست نمی‌دانست و از طرفی دخترم هم عروسك دوست داشت و توی دلش مانده بود كه عروسكی داشته باشد، آقای رجایی به رغم عدم اعتقادی كه به خرید عروسك داشت، یك عروسك ساده و ارزان برای او خرید كه خیلی هم او را خوشحال كرد.

****

آقای رجایی خود را به كم غذایی عادت داده بود. غذایی را كه در بشقاب برای خود می‌كشید، اندازه مشخصی داشت و ته آن چیزی باقی نمی‌ماند. شبها معمولاً غذای ساده و حاضری می‌خورد. وقتی ظهر یك چیز پختنی می‌خورد، دیگر شب اصلاً پختنی نمی‌خورد، نهایت غذای پختنی او در شب، املت و نیمرو بود. گاهی كره با سیب‌زمینی می‌خورد. یك بار به شوخی به مادرم گفت، «دختر شما همه‌اش غذای حاضری به من می‌دهد.» مادرم كه شوخی او را باور كرده بود با تعجب از من پرسید، «چرا؟» گفتم، «نه مادر! منظورش این است كه همیشه شام او حاضر و آماده است!» صبح‌ها همیشه نان و پنیر و چای یا كره می‌خورد. یك بار گفت، «چرا ما باید سر سفره‌مان پنیر و كره با هم باشد؟ در حالی كه بعضی حتی پنیر آن را هم ندارند؟» لذا سعی می‌كرد كه فقط پنیر و چایی بخورد. وقتی از زندان آزاد شد،‌ به قدری ساخته شده بود كه من می‌گفتم،‌ «خودش خوب بود، حالا انگار او را توی آب زمزم كرده و بیرون آورده‌اند.»

****

خیلی به ندرت پیش می‌آمد كه آقای رجایی پس از نماز صبح بخوابد. پس از اذان صبح كه از خواب بیدار می‌شد تا نماز بخواند، دیگر نمی‌خوابید، مگر اینكه مهمان داشته باشیم یا برنامه‌ای پیش می‌آمد كه دوباره بخوابد. بعد از نماز و قرآن قدری ورزش می‌كرد و بعد می‌رفت نان می‌خرید.

****

آقای رجایی خیلی نسبت به رعایت حجاب و پوشش درست و صحیح خانمهای فامیل و محارم خودش اهمیت می‌داد. ایشان تأكید داشت آنها حتماً زیر چادر لباس آستین بلند و جوراب ضخیم بپوشند چون برای خانمها احتمال می‌رود چادرشان كنار برود و در غیر اینصورت دست و پایشان در دید نامحرم قرار می‌گیرد. نسبت به رابطه و ارتباط محرم‌ها با نامحرم خیلی سخت‌گیر بودند و خودشان هم موقع صحبت كردن با نامحرم و یا هنگامی كه در كوچه راه می‌رفتند، سرشان كاملاً پایین بود كه مبادا چشمشان به چشم زن نامحرمی بیفتد. اگر با خانم نامحرمی صحبت می‌كردند هیچگاه به صورت او نگاه نمی‌كردند. بارها خانمهای همسایه تعریف ایشان را می‌كردند و می‌گفتند این آقای رجایی شوهر شما چقدر آقاست از كوچه كه می‌آید و می‌رود اصلاً سرش را از زمین بلند نمی‌كند.

****

واقعاً اراده عجیبی داشت. وقتی تصمیم می‌گرفت كاری را انجام دهد، در هر شرایطی كه پیش می‌آمد آن را انجام می‌داد. از جمله این كه هر پنج‌شنبه روزه می‌گرفت كه بخشی از آن، روزه قضای مادرش بود و جنبه مستحبی داشت. گاهی كه پنجشنبه‌ها به قزوین می‌رفتیم ایشان همین نظم را رعایت می‌كرد. تا نزدیك غروب هیچ چیز نمی‌خورد و قبل از غروب افطار می‌كرد كه در سفر روزه نداشته باشد. وقتی به او می‌گفتیم كه در مسافرت نمی‌شود روزه گرفت، چون خیلی كم حرف می‌زد و نمی‌خواست عمل او جنبه ریا داشته باشد به گونه‌ای با حركاتش به ما می‌فهماند كه روزه نیست، فقط می‌خواهد این عادت را ترك نكند. مدتها از ازدواج ما گذشت تا فهمیدم پنج‌شنبه‌ها را روزه می‌گیرد، چون هیچ وقت به من نمی‌گفت روزه است.

****

آقای رجایی همشه قبل از ناهار نماز می‌خواند. حتی اگر غذا آماده بود ایشان اول نماز می‌خواند. اگر گاهی كاری پیش می‌آمد كه نماز ایشان را از اول وقت كه به آن خیلی معتقد بود به عقب می‌انداخت می‌نشست و بررسی می‌كرد كه چه عاملی باعث شده برنامه او اینقدر طولانی بشود كه نماز او را هم تحت تأثیر قرار بدهد و كاری می‌كرد كه برنامه‌هایش در نمازش اثری نگذارد. اگر گاهی این وضع پیش می‌‌آمد ایشان به تلافی این امر ناهارش را نمی‌خورد تا اینكه اول نماز بخواند. با خدا عهد كرده بود كه برای جریمه برای دیر نماز خواندن دو روز روزه بگیرد.

****

سر سال تمام اجناس و وجه نقدی را كه در منزل داشت به دقت و با احتیاط زیاد محاسبه و خمس آنها را پرداخت می‌كرد. همیشه می‌دیدم بعد از اینكه محاسبه او تمام شود، به این احتیاط كه ممكن است چیزی از قلم افتاده یا یادش رفته باشد، مبلغی را اضافه می‌كرد و وجوهات بیشتری را می‌پرداخت. بعد از فوت مرحوم آیت‌الله بروجردی كه مقلد ایشان بود از حضرت امام تقلید می‌كرد و به نمایندگان ایشان وجوهاتش را پراخت می‌نمود.

****

آقای رجایی دعای صباح را كه دعای حضرت علی‌(ع) است خیلی دوست می‌داشت و صبح‌ها آن را می‌خواند. ایشان برخی از دعاهای مفاتیح‌الجنان را از حفظ بود.

****

در دورانی كه مشاور وزیر آموزش و پرورش بود، با اینكه خیلی دیر وقت به خانه می‌‌آمد، اما همیشه همراه خودش پرونده‌های زیادی می‌آورد. این پرونده‌ها مربوط به كسانی بود كه باید به نحوی در مورد وضعیت ادامه خدمتشان تصمیم می‌گرفت. گاهی كه نزدیك می‌شدم،‌ می‌دیدم پس از مطالعه پرونده، روی آنها می‌نویسد 5 یا 6 سال ارفاق. می‌پرسیدم، «دارید چه كار می‌كنید؟» پاسخ می‌داد، «بعضی از اینها ساواكی هستند. باید حتی به آنها هم پول داد و از آنها خواهش كرد كه بازخرید شوند و كار نكنند.» بچه‌ها كه خیلی كم پدرشان را می‌دیدند، دور او می‌نشستند تا حین بررسی پرونده‌ها با او صحبت كنند. گاهی كه به دلیل خستگی زیاد چرت می‌زد من دلم برای او و بچه‌ها می‌سوخت. یك بار كه به بچه‌ها اشاره كردم كه با پدرتان حرف نزنید و بگذارید بخوابد، یكدفعه چرتش پاره شد و بلافاصله بلند شد و رفت دست و صورتش را شست و خطاب به بچه‌ها گفت،‌ «بابا جون حرفتان را بزنید،‌ گوش می‌دهم.»

خیلی پر كار بود. در مدت 20 سال كه با او زندگی كردم، خیلی كم و به ندرت اتفاق افتاد كه پس از نماز صبح بخوابد. اگر هم چنین حالتی برای او پیش می‌آمد خیلی خودش را سرزنش می‌كرد كه دفعه بعد این كار را تكرار نكند.

****

از چیزهایی كه اول ازدواج خیلی نظر مرا به خود جلب كرد این بود كه می‌دیدیم كه شب جمعه‌ای نیست كه آقای رجایی دعای كمیل را نخواند. مادر ایشان سواد نداشت، اما بعضی از دعاها را از حفظ بود. آقای رجایی با بلند خواندن دعا برای مادرش این امكان را فراهم می‌كرد تا او هم دعاها را بخواند. نحوه دعا خواندن او روی ما تأثیر خاصی داشت تا جایی كه وقتی به زیارت می‌رفتیم من به ایشان می‌گفتم كه زیارتنامه را شما بخوانید. چون خواندن شما روی من اثر دیگری می‌گذارد كه در خواندن خودم نیست. در ماه رمضان هر شب دعای افتتاح را می‌خواند. در ابتدای ازدواج نمی‌دیدم نماز شب بخواند، اما بعد از دو سه سال شاهد نماز شب او بودم. هر روز صبح چند آیه قرآن می‌خواند و بیشتر روی آیات و تفسیر آنها فكر می‌كرد. تفسیر مورد علاقه او تفسیر پرتوی از قرآن و المیزان بود.

****

با اینكه در ابتدای زندگی وضع مالی خوبی نداشتیم، اما او همیشه سعی می‌كرد مواد و نیاز ضروری و واجب مثل روغن، پنیر، مرغ و گوشت را به بهترین شكل تهیه كند. مثلاً آن موقع‌ها خیلی‌ها روغن حیوانی می‌خوردند كه برای ما هم از زنجان می‌آوردند. در مورد خرید گوشت و میوه،‌ ایشان بر خلاف همه مردم كه سعی می‌كنند گوشت خوبی بخرند یا میوه را سوا كنند، این چیزها را درهم می‌خرید، چون اعتقاد داشت وقتی كسی گوشت و میوه خوبی می‌خرد عملاً می‌خواهد بگوید گوشت و میوه غیر مرغوب را برای دیگران می‌خواهد و این عین‌ خودخواهی است كه كسی خوب یك جنس بخرد و بخورد و بد آن را برای فرد فقیر و مستضعف بگذارد. همیشه سعی می‌كرد مثل همه مردم باشد.

****

ما در منزل آیینه نداشتیم. یك روز با كمال تعجب دیدم آقای رجایی دو آینه را جیوه كرده و به خانه آوردند. این آیینه‌ها مثل همه آیینه‌ها نبود و حالت اوریب داشت. پرسیدم این آینه‌ها چرا اینطوری هستند و شكلشان اینجوری است گفت مال مسعود است و بعد چون ایشان كم حرف می‌زد فهمیدم از شیشه ماشین‌هایی است كه دیگر به درد نمی‌خورد و او داده دو تا را برایش جیوه بكنند!

در مسائل مادی حداكثر بهره‌وری را داشت و واقعاً مو را از ماست می‌كشید. هرچند وقت یك بار به كوه می‌رفت، ولی با همان كفش‌هایی كه داده بود تخت آنها را عوض كنند. خیلی صرفه‌جو بود.

****

آقای رجایی هیچ وقت پول به دست من نمی‌داد و هر وقت به پول نیاز بود روی تاقچه اتاق می‌گذاشت و می‌گفت بردارید. گاهی هم می‌گفت، «پول توی جیبم هست، بردارید.» وقتی دید من به جیب ایشان دست نمی‌زنم، پول را در دسترش می‌گذاشت تا به هنگام ضرورت،‌ استفاده كنم. صحیح نمی‌دید كه پول را به دست كسی بدهد. هیچ به یاد ندارم به زبان بیاورد كه وضع مالی من خوب نیست یا پولی در بساط ندارم، بلكه مدیریتی كه در زندگی اعمال می‌كرد باعث می‌شد كه خودبه‌خود در هزینه‌هایمان محدودیت قائل شویم.

او واقعاً یك مرد به تمام معنی بود. پسرم در كودكی در مدرسه علوی درس می‌خواند و از هیچ كس حتی مدیر مدرسه حساب نمی‌برد، اما از پدرش خیلی حساب می‌برد. كافی بود آقای رجایی یك نگاه به او بكند سر جایش می‌نشست. روش خاص خودش بود. گاهی با نگاه، گاهی با لبخند، گاهی با اخم و سكوت طرف را مجبور به تغییر رفتار می‌كرد. من از این حالات او كه بیشتر به رفتار معلمها شبیه بود، ناراحت می‌شدم و می‌گفتم، «من همسر شما هستم. شاگرد شما نیستم.» اما حقیقتش را هم كه می‌خواستم به زبان بیاورم برایم مشكل بود، چون او واقعاً جدی بود.

****

آقای رجایی با اشتغالاتی كه قبل از انقلاب داشت، به من توصیه می‌كرد كه بچه‌ها را به پارك ببرم. خودش هم هر وقت كه وقتی پیش می‌آمد، مخصوصاً وقتی می‌دید من خیلی حوصله این كار را ندارم، آنها را می‌برد. یكی از حرفهایی كه می‌زد این بود كه می‌گفت،‌ «در این وضع و شرایط، چون تفریحگاههای ما سالم نیستند، اگر برنامه سالمی پیش آمد، باید برای تفریح بچه‌ها استفاده كنیم.» البته به هر پاركی نمی‌رفت.

****

بعد از آزادی از زندان قزوین كه 50 روز طول كشید، تدارك یك برنامه سفر دسته‌جمعی به مشهد را دید تا روحیه من و مادرش بهتر شود. او خیلی خوش‌سفر بود و در سفر مشهد كه عده‌ای از فامیل هم بودند در بیشتر اوقات كار آشپزی جمع را به عهده می‌گرفت، چون می‌دید در آن جمع كه برخی با عده دیگر نامحرم بودند، كار آشپزی برای خانمهای فامیل با حضور مردان مشكل است. البته آشپزی بلد نبودند، ولی از ما می‌پرسید كه چه كار كند! روحیه او در سفر این بود كه اگر می‌دید خانمها با انجام كاری به زحمت می‌افتند،‌ خودش پیشقدم می‌شد و انجام آن كار را به عهده می‌گرفت.

****

خیلی نظیف و پاكیزه بود. لباسش را اگر من وقت نمی‌كردم خودش اتو می‌كرد و بدون لباس اتو شده بیرون نمی‌رفت. كفشهایش را خودش واكس می‌زد. حتی یك بار ندیدم با لباس اتو كرده در منزل بنشیند تا مبادا خط اتوی لباس او خراب شود. چون مقید بود با لباس اتو كرده و تمیز سر كلاس برود.

اگر از بیرون می‌آمد و به دلیل بارندگی چند قطره گل به شلوارش چسبیده بود، قبل از هر چیز لك روی شلوار و لباس خود را می‌شست و لباسش را عوض می‌كرد.

همیشه سر و وضع مرتبی داشت. یك روز در میان حمام می‌رفت چون ما در خانه حمام نداشتیم هفته‌ای دو بار حمام بیرون می‌رفت. بعد كه به زندان رفت، ما با طلبهای ایشان از دیگران حمامی در منزل ساختیم.

از زندان كه بیرون آمد به دلیل كمبود نفتی كه در اوایل انقلاب بود هنگامی كه در حیاط منزل ورزش می‌كرد، در آن فصل سرما زیر دوش آب سرد می‌رفت.

****

خیلی به مادرش علاقه داشت و ناز مادرش را می‌كشید. ایام اعیاد كه می‌شد عطر می‌خرید و به خانه می‌‌آورد، اگر ایام تولد و شادی بود، مادرش را عطر می‌زد و دیده‌بوسی می‌كرد. به نشانه احترام دست و صورتش را می‌بوسید و اگر احساس می‌كرد از چیزی ناراحت است،‌ ناز او را می‌كشید و سعی می‌كرد با شوخی دل او را به دست بیاورد.

****

پس از اینكه آقای رجایی از زندان بیرون آمد خیلی دنبال كار مسائل مبارزه و انقلاب بود، به طوری كه فرصتی پیش نمی‌آمد كه بنشینیم و با هم حرفی بزنیم. بعد از انقلاب هم همینطور شد. به گونه‌ای كه فرصت نمی‌شد به او بگویم بچه‌ها در منزل دارند چه كار می‌كنند، چون من بیشتر نگران فرزندم كمال بودم كه به مراقبت پدرش احتیاج داشت و رفتارش از كنترل من خارج بود. یك روز كه خیلی به من فشار آمد، به ایشان گفتم، «این هم شد زندگی كه من نمی‌توانم در مورد درس و تربیت بچه‌ها با شما چند كلمه حرف بزنم؟» آقای رجایی جمله را شنید و در حالی كه به دم در منزل رسیده بود و قصد داشت از منزل خارج شود، خندید و گفت، «ما اصلاً زندگی نمی‌كنیم!» این را گفت و از منزل خارج شد.

****

چون مادر آقای رجایی وصیت كرده بود كه پنج سال برای او نماز بخوانند و روزه بگیرند، آقای رجایی به خاطر اینكه این فشار تنها به برادر بزرگشان وارد نشود، هر چند از لحاظ شرعی قضای نماز و روزه مادر حتی به پسر بزرگ‌تر هم واجب نیست چه رسد به پسر كوچك‌تر، ولی ایشان به برادر بزرگشان پیشنهاد كردند كه هر یك از آنها دو سال برای مادرشان نماز و روزه بخوانند و بگیرند و یك سال باقی مانده را هم بین خواهرانشان تقسیم كردند. در این دو سال می‌دیدم كه صبح و ظهر و شب، ایشان نماز قضای مادرشان را می‌خواند و هر پنجشنبه را هم روزه می‌گیرد.

****

همیشه همین كه از بیرون منزل می‌آمد و لباسش را درمی‌آورد، فوری سراغ مادرش می‌رفت و دست و صورت او را می‌بوسید و او را نوازش می‌كرد. گاهی هم سرش را روی پای مادرش می‌گذاشت و دراز می‌كشید، می‌‌گفت، «آدم پیر هم كه می‌شود، در برابر مادرش احساس می‌كند هنوز بچه است.» اگر گاهی می‌دید مادرش كمی گرفته و ناراحت است، سعی می‌كرد با رفتار ملاطفت‌آمیز و شوخی‌های مناسب او را از آن حالت بیرون آورد.

****

از همان ابتدای زندگیش با من، سعی می‌كرد برای من كمكی بگیرد. با اینكه وضع مالی خوبی نداشت اما كاملاً حس می‌كردم وضع مرا درك می‌كند، حتی اگر نمی‌توانست به خواسته خود جامه عمل بپوشاند. از اول زندگی یادم هست هیچ وقت لباس نشسته‌ام. همیشه كسی می‌‌آمد و لباسها را می‌شست. برای پاك كردن شیشه و در و دیوار هم همینطور بود. چون بچه‌های ما هم شیر به شیر بودند و ایشان وضع مرا می‌دید، اصرار داشت كه حتماً كسی را بگوید بیاید و كمك كند. خیلی به این امر معتقد بود. البته من به حسب تربیت خانوادگی كه داشتم، چون وضع مالی ایشان را می‌دیدم هیچ خواسته‌ای را به زبان نمی‌آوردم تا مبادا به دلیل نداشتن، احساس خجالت و شرمساری بكند.

****

در اوایل زندگی، نظر او این بود كه وظیفه هر مرد این است كه در كارهای خانه به همسرش كمك كند، اما من چون كمك او را در شستن ظروف نمی‌پسندیدم به او می‌گفتم نمی‌خواهم كار كنید، خودم می‌شویم. بچه‌ها كه كوچك بودند، اگر نصف شب بیدار می‌شدند و گریه می‌كردند، مرا بیدار نمی‌كرد، بلكه بچه‌ را می‌گرداند تا آرام شود،‌ مگر اینكه خودم بیدار می‌شدم و بچه را از او می‌گرفتم و شیر می‌دادم.

****

آقای رجایی از فرصت چند ساله زندان، در جهت تكمیل و اصلاح روشهای خود در زندگی، بسیار استفاده كرده بود. از جمله،‌ پس از آزادی می‌گفت در زندان در مورد رفتار خود با بچه‌ها بسیار فكر كرده و از این رفتار یك ارزیابی كامل و دقیق نموده است. مثلاً می‌گفت من در زندان متوجه شدم سخت‌گیریهایی كه در مورد كمال می‌كرده‌ایم بیجا بوده است و اضافه می‌كرد چقدر خوب بود آزادی عمل بیشتری به او می‌دادیم تا بعضی از رفتارها را به دلیل محدودیتی كه برای او ایجاد كرده بودیم، مرتكب نشود.

****

تازه از عروسی خواهر زاده‌ام به منزل برگشته بودیم كه تلفن زنگ زد. برادرم گوشی را برداشت و تا شنید كه پرسید، خانم رجایی نیست؟ گوشی را به من داد و گفت، «مثل اینكه از دوستان آقای رجایی است.» گوشی را گرفتم و سلام كرد. جواب دادم. احوالپرسی مختصری كرد و چون تلگرافی حرف می‌زد، فكر كردم یكی از دوستان اوست كه از زندان آزاد شده و دارد ما را خبر می‌كند. بدون اینكه خودش را معرفی كند گفت، «من آمده‌ام و مغازه حسن آقا بقال سر كوچه هستم.» باز من فكر كردم رمز می‌گوید و من باید این كدها را حفظ كنم تا در ملاقات آقای رجایی به او بگویم. پرسید، «خوب چیزی نمی‌خواهید بخرم؟» من تازه فهمیدم این خود آقای رجایی است كه از زندان آزاد شده است. گفتم، «نه، چیزی نیاز نداریم.» توی فكر بودم كه ایشان آزاد شده كه دیدم زنگ منزل را به صدا درآورد. در را كه باز كردم، دیدم با لباس زندان است و لباسهای خودش را داخل ساك گذاشته است.

****

قبل از اینكه آقای رجایی را دستگیر كنند، یك شب كه در منزل،‌ نشریه مخفی سازمان مجاهدین را كه به دلیل ارتباطی كه با كادر مركزی داشت، به او می‌رساندند مطالعه می‌كرد، ناگهان دیدم در فكر فرو رفته و حالت خاصی پیدا كرده است. پرسیدم، «جریان چیست؟» گفت، «اینها بسم‌الله الرحمن الرحیم را از روی نشریه خود انداخته‌اند.» بعد فهمیدم به آنها تذكر داده و آنها كه داشتند جو بیرون را موقعیت سنجی می‌كردند تا اگر حساسیتی نباشد كلاً بسم‌الله را حذف كنند، وقتی متوجه حساسیت آقای رجایی شدند دستپاچه شده به او گفتند از دستمان در رفته و عمدی نبوده است،‌ ولی آقای رجایی به این حركت با دیده تردید می‌نگریست تا اینكه به زندان افتاد. پس از اینكه قضایای انحراف عقیدتی سازمان بر همگان روشن شد، در زندان اوین در یك ملاقات به من گفت،‌ «از قول من به محسن بگو از این اتفاقی كه برای من پیش آمده است خیلی ناراحت نباشد. كار خدا بود، چون اگر من در بیرون از زندان بودم و این قضیه تغییر مواضع سازمان پیش آمده بود،‌ سرنوشت من مثل مجید شریف واقفی و مرتضی صمدیه لباف می‌شد. من زیر بار انحراف نمی‌رفتم و مرا هم مثل آنها از بین می‌بردند.

****

وقتی نشانه‌های تغییر مواضع در سازمان مجاهدین خلق دیده شد، از صحبتهایی كه آقای رجایی می‌كرد این‌طور برداشت كردم كه امید داشت اینها اصلاح شوند، چون هم كادر اولیه رهبری سازمان را از دوران دانشكده خود می‌شناخت و هم پس از دستگیری و اعدام آنها كه رهبری به دست افراد جوان‌تر و كم‌تجربه‌تری رسید با آنها در ارتباط بود. نظرش این بود كه اینها شروع كارشان است و كم تجربه هستند.

****

یك‌بار كه فقط به بچه‌های كوچك زیر 9 سال ملاقات حضوری می‌دادند، دختر بزرگم را كه نسبت به پدر علاقه خاصی داشت به بهانه اینكه سن او بالای 10 سال است، برای ملاقات نپذیرفتند و او هم از این جهت خیلی رنج كشید. وقتی دو تای دیگر كه سنشان زیر 9 سال بود به ملاقات پدرشان رفته بودند ‌آقای رجایی یك شكلات به آنها داده بود و گفته بود از قول من به جمیله سلام برسانید و این شكلات را به او بدهید. این حركت هر چند كوچك و معمولی بود، اما تأثیر زیادی روی جمیله گذاشت، چون می‌دید پدرش حتی در زندان به او توجه دارد و تا مدتها این شكلات را به عنوان یادگاری زندان پدر نگه داشت.

****

بعد از دستگیری آقای رجایی تا سه ماه از او كلاً بی‌خبر بودیم. پس از این مدت یك ملاقات مصلحتی به ما دادند آن هم با این خیال كه از این ملاقات در جهت منافع خودشان استفاده كنند. چون قبل از ملاقات از من و خواهر ایشان سؤالاتی كردند كه شاید چیزی دستگیرشان بشود ولی هیچ نتیجه‌ای نگرفتند. به آقای رجایی نگفته بودند ترا برای ملاقات می‌بریم. لذا ایشان تصور می‌كرد كه مانند روزهای قبل دوره جدید بازجویی و شكنجه را در پیش رو دارد. وقتی ایشان را آوردند از صورتش پیدا بود كه در این مدت نور ندیده است. بسیار لاغر و ضعیف شده بود. چون در این ملاقاتها خانواده‌ها معمولاً برای زندانی خود جز آب میوه نمی‌توانستند چیزی بیاورند ما هم همین كار را كردیم و در یك فلاكس چای كه به اندازه دو لیوان می‌شد آب میوه آورده بودیم. وقتی آب میوه را در لیوان ریختیم كه به آقای رجایی بدهیم به مأمورینی كه ایشان را از سلول آورده بودند اشاره‌ای كرد و گفت، اول بدهید این آقایان بخورند بعد من می‌خورم.

****

وقتی ساواك كسی را دستگیر می‌كرد، بعد از چند ماه كه او را شكنجه می‌داد و از او اعترافی می‌گرفت و مطمئن بود كه همه حرفهایش را زده است، پرونده‌اش را برای محاكمه اول به دادگاه می‌فرستاد. پس از یك ماه محاكمه دوم را تشكیل می‌داد و برای زندانی حكم قطعی محكومیت صادر می‌كرد. پس از این زندانی را به زندان قصر یا زندان دیگری می‌بردند. وقتی دادگاه اول آقای رجایی تشكیل شد، برخلاف انتظار دیدیم دادگاه دوم او تشكیل نشد. چند ماه طول كشید و چون وضعیت خیلی غیر عادی بود، دچار شك و نگرانی شدیم. بعد متوجه شدیم ساواك، منیژه اشرف‌زاده كه عضو سازمان مجاهدین خلق بود و تغییر ایدئولوژی داده بود و در زندان اوین محكوم به اعدام بود و به او قول داده كه اگر علیه آقای رجایی اعتراف كند، یك درجه به او تخفیف می‌دهند و حكم اعدام او را به حبس ابد تبدیل می‌كنند. او هم فریب خورد و برای اینكه اعدام نشود،‌هر چه را كه از آقای رجایی و سازمان می‌دانست برای ساواك بیان كرد. این اعترافات باعث شد آقای رجایی مجدداً به زیر شكنجه برده شود و این بار بر مبنای اطلاعات اشرف‌زاده تحت بازجویی قرار گیرد.

****

 

در سال 1342 كه آقای رجایی در زندان بود، خواهرزاده او در منزل، پیش من و مادرش بود تا مردی در خانه باشد، چون مادر آقای رجایی خیلی از این واقعه ناراحت بود، گاهی ایشان را برای تنوع و تجدید روحیه به پارك هفت حوض نارمك كه نزدیكی منزلمان بود، می‌بردیم. یك شب كه به خانه بازگشتم، پس از چند دقیقه دیدم صدای در بلند شد. پشت در رفتم و گفتم، «كیه؟» جواب دادند، «آقای رجایی منزل هستند؟» گفتم، «خیر، مگر شما نمی‌دانید ایشان پنجاه روز است كه دستگیر شده‌اند و در زندان هستند؟» كمی كه صحبت كرد فوری فهمیدم خود آقای رجایی است كه صدایش را تغییر داده و قصدش این است كه با شوخی به منزل وارد شود. شوخی‌های او واقعاً جالب بودند. با خیلی‌ها شوخی می‌كرد. اما خودش نمی‌خندید. او محبتش را نسبت به فامیل و اقوام با شوخی اظهار می‌كرد. بعد فهمیدیم از زندان كه بیرون آمده، چون دیده ما در منزل نیستیم در مغازه لبنیات فروشی سر كوچه نشسته است تا ما هر جا كه رفته‌ایم،‌ برگردیم. بعد كه دیده ما داریم به منزل می‌رویم، بلافاصله چند قدم با ما حركت كرده و گذاشته وارد منزل بشویم كه به صورت غیر منتظره‌ای همدیگر را نه در كوچه كه در منزل ببینیم.

****

آقای رجایی با كادر مركزی و رهبری اولیه سازمان مجاهدین خلق در ارتباط بود، اما هیچ‌گاه عضو سازمان نبود، ولی سازمان به عنوان یك واسطه مهم روی او حساب می‌كرد. زمانی كه رضا رضائی از زندان فرار كرد و در خانه‌های تیمی مخفیانه زندگی می‌كرد، آقای رجایی مستقیماً با او رابطه داشت، به گونه‌ای كه یك شب به منزل ما پناه آورد و آقای رجایی به‌رغم مخاطراتی كه این كار داشت او را پناه داد. یك بار كه رضا به منزل ما آمده بود، چون می‌خواست دنبال كاری برود و شك داشت كه ساواك او را تحت نظر گرفته است یا نه، آقای رجایی لباس خود را به او داد، او هم قدری خود را گریم كرد و بعد من و آقای رجایی او را به عنوان یك مریض از خانه بیرون بردیم و جوری وانمود كردیم كه دنبال نسخه او هستیم. بارها می‌شد كه به خانه می‌آمدم و می‌دیدم كه شرایط منزل تغییر كرده است و می‌فهمیدم كه به فرد یا افرادی پناه داده است.

****

آقای رجایی به اصل مخفی‌كاری در مبارزه اعتقاد زیادی داشت. در ابتدا كه احساس می‌كرد من باید زمینه و آمادگی بیشتری برای ورود در كار مبارزه پیدا كنم، از من خواست به تلفن‌ها پاسخ ندهم و از رفت آمد به منزل از او پرسشی نكنم. البته این برای من كه همسرش بودم خیلی سنگین بود، ولی تحمل می‌كردم، تا اینكه كم كم نسبت به من اطمینان خاطر بیشتری پیدا كرد و مسائل مبارزه را با من در میان می‌گذاشت. بعد كه دید من اصول مخفی‌كاری را رعایت می‌كنم، تدریجاً كارهای مهم‌تری را به عهده من گذاشت‌، از آن جمله، رونویسی یك جزوه بود كه با مشقت زیاد نوشته می‌شد، چون هر لحظه امكان داشت ساواك در بزند و وارد شود، لذا اگر یك درصد هم احتمال می‌دادم، ساواك در می‌زند، فوراً باید آن را جاسازی می‌كردم.

****

ابتدا ملاقات با آقای رجایی غیر ممكن بود. ما هفته‌های متمادی به در زندان كمیته مشترك ضد خرابكاری می‌رفتیم ولی بی هیچ نتیجه‌ای و پس از ساعتها معطلی به خانه برمی‌گشتیم. پس از مدتی كه اجازه ملاقات دادند به هركس یك برگه ملاقات می‌دادند كه آن را پر می‌كرد و در هنگام ورود از در نگهبانی زندان آن كاغذ را از او می‌گرفتند. من یك بار كه اطراف را به دقت بررسی كردم كاغذ را به نگهبان ندادم، وقت ملاقات كه شد، بدون اینكه نگهبان زندان كه فردی به نام صارمی بود متوجه شود دوباره كاغذ را نشان دادم و نزد آقای رجایی رفتم.

وقتی ایشان را برای ملاقات مجدد آوردند، چون احساس كرده بود لابد ما از مسئولین زندان برای این ملاقات خواهشی كرده‌ایم خیلی نگران شده بود. من هم نتوانستم برای او توضیح بدهم كه سر مأمورین زندان را كلاه گذاشته‌ و از غفلت آنها سوء استفاده كرده‌ام. دو، سه بار كه این كار را كردم، دیدم چهره‌اش درهم كشیده شد و ناراحت به نظر می‌رسد و به من گفت، تو كه الان ملاقات داشتی. چطور شد كه دوباره آمدی و به تو ملاقات داده‌اند؟» من هم چون می‌دیدم با این ملاقات اضافی تا یك هفته بعد نگران است و از طرفی هم خیلی نمی‌شود آن وضعیت را توجیه كرد، این كار را تكرار نكردم.

****

آقای رجایی خیلی مقاوم بود، چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی. سعی می‌كرد جسمش را با ورزش تقویت كند. كم می‌خورد، ولی صحیح می‌خورد، غذاهایی را می‌خورد كه برا جسمش ضروری ولازم بود و همین مسئله باعث می‌شد كه همیشه سالم باشد. كمتر به یاد دارم كه مریض شده باشد، فقط سردرد بود كه گاهی به آن دچار می‌شد. تا قبل از انقلاب كه مسئولیتش كم بود، تحمل می‌كرد و قرص نمی‌خورد، چون معتقد بود قرص خوردن عوارض دارد، اما بعد از انقلاب با اینكه بسیار مقید بود قرص نخورد، قرص می‌خورد تا سردردش خوب شود و بتواند به كارها برسد.

****

برای اینكه بتواند همیشه درد مستضعفین را احساس كند با همه امكاناتی كه داشت و می‌توانست از زندگی متوسطی برخوردار باشد، اما زندگیش را همیشه در سطح متوسط پایین نگه می‌داشت و در زندگی هر چیزی را سعی می‌كرد از متوسط آن بخرد نه درجه یك و نه بهترینش را. اگر با تشریفات مخالفت می‌كرد نه به آن دلیل كه خودش غرق در آن شود. به آن حد رسیده بود كه واقعاً طلا و خاك برایش یكسان بود.

او دنیا را سه طلاقه كرده بود واین را كسی می‌گوید كه بیست سال با او زندگی كرد و رجایی برای او منافع مادی نداشت.

****

در دوران نخست‌وزیری كه ترورهای منافقین اوج گرفته بود، همسایه‌ها بدون اینكه به ما چیزی بگویند برای پنجره بیرونی اتاق ما كه در كوچه باز می‌شد توری فلزی خریدند و با میخ به جلوی آن كوبیدند تا مبادا منافقین از طریق آن به داخل اتاق نارنجك پرتاب كنند. ما نمی‌دانستیم كار چه كسانی است، ولی آنها خودجوش روی عشق و علاقه‌ای كه به آقای رجایی داشتند این كارها را می‌كردند.

 

****

پس از انقلاب طبیعی بود به دلیل فعالیت و تبلیغات بعضی گروه‌ها و گروهكهای سیاسی، بعضی از جوانان و افراد فامیل نسبت به نظریات آنها، گرایشاتی پیدا می‌كردند كه معمولاً در جلسات فامیلی كه خود آقای رجایی مبتكر تشكیل آن بود، این نظریات مطرح می‌شدند. برخورد آقای رجایی با اینها در صورتی كه تشخیص می‌داد گرایش‌شان به فلان گروهك غیر اسلامی به دلیل جوان بودن آنها و از روی كم تجربگی است،‌ این بود كه با استدلال و منطق و ملاطفت، آنها را نسبت به خط مشی غیر صحیحی كه برگزیده بودند،‌ آشنا كند و نظرات و تجارب خود را در مورد آن گروهك برای آنها بیان نماید. لذا دیده می‌شد كه آنها پس از مدتی از آن طرز فكر بریده می‌شدند. البته اگر هم گاهی احساس می‌كرد این انتخاب عقیده انحرافی آگاهانه و حساب شده است، برخوردش به گونه‌ای دیگر بود.

****

یك‌بار كه آقای رجایی از یك سفر كاری به تهران آمد و از فرودگاه یكراست می‌خواست به آمریكا برود تا در سازمان ملل سخنرانی كند،‌ از دفترش به منزل تلفن زدند و گفتند بارانی آقای رجایی را آماده كنید تا به فرودگاه ببرند. ما هم دیدیم یك لكه روی این بارانی است چون وقت نبود با بنزین لكه را برطرف كردیم بعد آمدند آن بارانی را كه تا حدی بوی بنزین می‌داد بردند! آقای رجایی روی پوشاك و لباس خود خیلی حساس بود. آن موقع خیاطها یقه پیراهن و مچ زاپاس و اضافی درست می‌كردند و همراه لباس به مشتری می‌دادند ما هم وقتی یقه و مچ پیراهنشان خراب می‌شد آن را در منزل تعویض می‌كردیم، چون روی تمیزی لباسش خیلی حساس بود و اگر احیاناً لكه‌ای روی آن پیدا می‌شد، باید آن لكه را فوراً برطرف می‌كردیم. هفته‌ای دو بار پیراهنش را عوض می‌كرد. سه،‌ چهار پیراهن و دو دست كت و شلوار قهوه‌ای رنگ داشت كه به تناوب از آنها استفاده می‌كرد.

****

پس از شهادت آقای رجایی، خواهرزاده‌اش كه دیده بود ما در منزل حمام نداریم می‌گفت، برای من عجیب بود كه می‌دیدم شما در منزل حمام نداشتید، اما دایی جان از حقوق خود به من قرض می‌داد تا در منزلم حمام بسازم. ایشان واقعاً از روی صداقت و عقیده این ایثارها را می‌كرد و من این را درك می‌كردم كه هدف او این نیست كه ما را محروم كند یا به ما بی‌علاقه است، بر عكس، در اینگونه مواقع غبطه می‌خوردم كه چرا من این روحیه را ندارم.

 

منبع: ماهنامه «شاهد یاران»

s.r بازدید : 193 پنجشنبه 06 شهریور 1393 نظرات (0)
مختصری از زندگینامه شهید باهنر

محمد جواد باهنر، در سال 1312 در شهر كرمان متولد شد. دومين فرزند خانواده بود و غير از ايشان هشت خواهر و برادر ديگر هم بودند. محله ايشان معروف به «محلة شهر» از محله‌هاي بسيار قديمي و مخروبة شهر كرمان به شمار مي‌رفت. پدرش، پيشه‌ور ساده‌اي بود. زندگي بسيار محقرانه‌اي داشت، مغازه كوچكي در سرگذر، كه از اين راه امرار معاش مي‌كرد.

در پنج سالگي به مكتب خانه‌اي سپرده شد كه نزديك منزلشان بود، چون اولاً در آن ايام مدارس چندان زيادي نبود، اگر هم بود، خانواده‌هاي امثال خانواده‌ ايشان به آن دسترسي نداشتند.  در مكتبخانه  بانوي متدينه‌اي بود كه قرآن را نزد ايشان خواند.

محمد جواد باهنر,تصویر سازی,با کیفیت,حجت الاسلام باهنر,خیابان باهنر,شهدای ترور,هفته دولت,نخست وزیر,نخست وزیر شهید رجایی

 در همان خانه، نزد ايشان خواندن و نوشتن و درسهاي معمول آن روز را فرا گرفت. با راهنمايي حجت‌الاسلام حقيقي به مدرسة‌ معصوميه كرمان راه يافت. از آن به بعد، درسهاي رسمي ايشان درس طلبگي بود. مدرسة‌ معصوميه بعد از سالها بسته بودن در دورة‌ رضاخان، بعد از شهريور 20 باز شده و چند نفر طلبه جمع‌آوري كرده بود. بعد از گذشت دو سه سال، ايشان  نيز همراه چند نفر از دوستان خود وارد اين مدرسه شد، تحصيلات جديد به صورت متفرقه و داوطلبانه انجام مي شد. در سال 32 كه 20 ساله شده بود، توانست ضمن ادامة‌ تحصيلات ديني، به گرفتن پنجم علمي قديم موفق شود. تا آن سال، درس را تا حدود سطح رسانده بود. در اوايل مهرماه 32 به قم عزيمت نمود. وضع مالي خانواده‌ طوري بود كه به هيچ وجه، قادر به پرداخت مخارج تحصيلي ايشان نبودند، ايشان از شهرية‌ محدودي كه آيه‌الله بروجردي در آن زمان مي‌دادند (23 تومان درماه)، زندگي مي‌كردم، البته بعد از مدتي 50 تومان هم از حوزة علميه كرمان به آنجا حواله مي‌شد. سال اول اقامتم در قم، در مدرسة فيضيه سكونت داشتم و توانستم «كفايه و مكاسب» را خدمت چند تن از استادان آن روز، مرحوم آقاي مجاهدي و آقاي سلطاني و ديگران، تمام كنم. از سال 33 به درس خارج رفتم، اساتيد ما در درس خارج، عمدتاً رهبر بزرگوارمان آيه‌الله العظمي امام خميني بودند كه ما اولين درس خارج درس فقه و درس اصول را از محضر ايشان استفاده كرديم و تا سال 41 ، يعني بيش از 7 سال، در خدمت ايشان بوديم، در مدت دو سال محضر درس ايشان را درك كردم. هنوز هم بسياري از يادداشت‌هاي درس آن روز به عنوان يادگار، ذخيره علمي خوبي براي ما باقي مانده است.

همچنين، سر درس مرحوم آيه‌الله بروجردي كه درس فقهي بود، حاضر مي‌شديم. با اينكه به خاطر مرجعيت ايشان و گستردگي درس، از نظر شاگردان، كلاس صورت خاصي پيدا كرده بود، ولي تا پايان سال 40 كه سال فوت ايشان بود، درس ايشان را ادامه داديم، استاد ديگر ما، علامه طباطبايي بود كه درس فلسفة «اسفار» را مدت شش سال در خدمت ايشان خوانديم، از درس تفسير ايشان نيز استفاده كرديم. يادم هست، اولين روزهايي كه درس تفسير را شروع كردند، ابتدا درس مي‌گفتند، سپس مطالب در جمع طلاب مورد بحث قرار مي‌گرفت، بعد از رفع اشكالات، درس را مي‌نوشتند كه بعدها به صورت «الميزان»، دورة تفسير عالي درآمد. ما از ابتداي سورة‌ بقره به بعد در محضر ايشان بوديم و من يادداشت‌هاي فراواني دارم كه خاطرة پرباري از آن دوران مي‌باشد. در آن دوران، درس امام پر شور بود، چون ايشان عمدتاً به تربيت طلاب مي‌پرداختند و معروف بود، طلبه‌هايي كه مي‌خواهند بيشتر درس بخوانند و اهل فكر و تحقيق و كار هستند، در درس ايشان شركت مي‌كنند. و امروز، عمدة كساني كه به صورت علماي جوان شهرها يا ائمة جمعه يا افراد شوراي عالي قضايي، فقهاي شوراي نگهبان و مسئولان روحاني و بنام مملكت و تعداد متنابهي از نمايندگان مجلس كه سنشان مقداري بالاتر است (و) به انقلاب خدمت مي‌كنند، همه، شاگردان آن روز امام هستند. ما بهترين خاطرات علمي و تحصيلي خود را از دوران 9 ساله‌اي كه در قم بوديم، داريم.

در اولين سال ورودم به قم (سال 33 )، كلاس دوازدهم را به طور متفرقه امتحان دادم و ديپلم كامل گرفتم و بعد از مدتي در دانشكدة‌ «الهيات» به ادامة‌ تحصيلات دانشگاهي پرداختم، ولي چون درسهاي الهيات براي ما تازگي نداشت، ما اصولاً به تحصيلات قم ادامه مي‌داديم و هفته‌اي يكي دو بار در بعضي از دروس كه لازم بود، به تهران مي‌آمديم و شركت مي‌كرديم.  حدود سال 37 بود كه دورة‌ ليسانس دانشگاه را تمام كردم، بعد از مدتي كه در قم مشغول بودم، توانستم دوره ‌دكتري را هم ادامه دهم. همچنين، يك دورة‌ فوق‌ليسانس امور تربيتي را در دانشكده «ادبيات» تهران گذراندم. ما همه علاقه‌مند بوديم كه حوزة‌ قم، از نظر نوع مطالعات و مسايل طرح شده و همچنين، از نظر تحقيقات علمي، فكري و فلسفي تحرك جديد داشته باشد كه خوشبختانه اين نهضت از چند سال قبل شروع شده بود. اولين جهش اين حركت، از طرفي توسط امام و از طرف ديگر، توسط علامه طباطبايي و شاگردانشان آقايان منتظري، بهشتي، مشكيني و ديگران بود. ما نيز به لحاظ اقتضاي سنمان، در دوره‌هاي دوم درس اين اساتيد بزرگ شركت كرديم و تقريباً، بعد از شش سال كه از آغاز اين حركت مي‌گذشت، به اين جريان پيوستم. نهضت تاليف و تحقيق و ترجمه و كارهاي مطبوعاتي تازه شكل مي‌گرفت و ما به كمك چند نفر از دوستان، از جمله آقاي هاشمي رفسنجاني و آقاي مهدوي‌كرماني و عده‌اي ديگر از دوستان، مكتب تشيع را به راه انداختيم و از سال 36 سالنامه و بعدها فصلنامه منتشر كرديم كه بعد از انتشار هفتمين سالنامه آنرا توقيف كردند و نكته جالب اينجا بود كه آن روزها تيراژ كتابها بين 1000 الي 3000 بود، ولي وقتي ما اولين سالنامه را اعلام كرديم و قبوض مربوطه را فروختيم، (چون بودجه نداشتيم، از طريق فروش قبوض درصدد تهيه مخارج چاپ سالنامه شديم) و مردم در هر صورت مقالات و نويسندگان را مشاهده كردند، به قدري استقبال شد كه مجبور شديم 10000 نسخة‌ چاپ كنيم، و باز تقاضا به قدري زياد شد كه مجدداً 50000 نسخه ديگر منتشر كرديم. در آن روز تيراژ 15000 بسيار جالب و شايد واقعاً، بي‌نظير و به هر حال، جريان تازه‌اي بود

 در كنار اين فعاليت، طبق عادتي كه طلاب آن روز داشتند، ما هم به منبر مي‌رفتيم و سخنراني مي‌كرديم. خاطرم هست، اولين بار كه سال 37 توقيف شدم، مقارن با سالي بود كه دولت ايران، اسرائيل را (دو فاكتور يا دوفاكتور (اختلاف نسخه)) برسميت شناخته بود. در آبادان، در منبري سخنراني مي‌كردم كه شديداً به اين مسأله حمله كردم كه توسط شهرباني آبادان دستگير شدم، اين اولين برخورد من با رژيم بود. آن روزها هنوز مسألة دستگيري روحاني بسيار نادر بود.

 در سال 41 به تهران آمدم، چون در آن روزها، صحبت از اين بود كه نماينده‌اي از حوزة علمية قم براي تبليغات اسلامي به كشور ژاپن برود و بنده را پيشنهاد كرده بودند، به اين منظور به تهران آمدم تا مقدمات كار را فراهم كنم. لازم بود كه يك دوره زبان انگليسي كه زبان دوم آن‌ها بود، ببينم. منتهي اين سفر به علت مشكلاتي كه پيش آمد، به تاخير افتاد و به آغاز مبارزات روحانيت به رهبري امام بزرگوارمان در اواخر سال 41 منتهي شد. يعني 6 الي 7 ماه از سكونت من در تهران گذشته بود كه مبارزه آغاز شد. بهتر ديدم كه در ايران بمانم و در جريان مبارزه همكاري كنم.

سال 42 كه اوج مبارزات بود و واقعة‌ خرداد در همان سال اتفاق افتاد، ما از آن تعداد روحانيوني بوديم كه از قم اعزام شدند به شهرهاي مختلف، تا محرم آن سال را به محرم حركت و قيام تبديل كنيم. من مامور شدم كه به همدان بروم. دستور اين بود كه از روز ششم ماه محرم، سخنراني‌ها اوج بيشتري پيدا كند و مبارزه شدت گيرد، چون گفته بودند كه نگذاريد جلسات پرجمعيت شوند، اگر بخواهيد از اوايل شروع كنيد، قبل از اينكه مردم اجتماع كنند، شما را دستگير خواهيم كرد. از روز ششم كه سخنراني‌ها اوج گرفت. ظاهراً روز هفتم بود كه ما دستگير شديم. هنوز حوادث 15 خرداد پيش نيامده بود كه مردم اجتماع كردند و ما آزاد شديم. و مجدداً به سخنراني‌هايي كه داشتيم ادامه داديم. تا روز 12 محرم آن سال، همه جا اين مسأله اوج گرفته بود وما به شدت تحت تعقيب بوديم كه دوستان ما را مخفيانه به تهران فرستادند و در آنجا دستگير نشديم.

در پايان سال 42 كه مصادف با سالگرد مدرسة فيضيه بود. (چون فروردين سال 42، رژيم به مدرسة فيضية حمله كرد كه مصادف بود با روز ولادت امام جعفر صادق (ع)، طبعاً بيستم اسفند سال 42 كه روز وفات امام صادق بود، سالگرد حادثة مدرسة‌ فيضيه نيز مي‌شد.) به همين مناسبت، در بازار تهران در مسجد جامع سخنراني برگزار كرده بودند و من مسئول اجراي سخنراني آنجا بودم. طي سه شب كه سخنراني انجام مي‌شد، اجتماع عظيمي گرد هم آمده بود كه در آن سالها، در نوع خود بسيار جالب بود، شب سوم، پليس زيادي به اتفاق سرهنگ طاهري معدوم كه مسئول دستگيري من بود، به آنجا آمدند و بعد از دستگيري، مرا به زندان قزل‌قلعه انتقال دادند.

 مسألة دومي كه برايم پيش آمد، ادامة تحصيلات دانشگاهي بود و در دو رشته كه قبلاً گفتم و ديگري خدمات فرهنگي، كه دوستان روي آن تاكيد فراواني داشتند. ابتدا آيه‌الله دكتر بهشتي به آموزش وپرورش راه يافته بودند و سربندهاي كار را در اختيار داشتند، همچنين، آقاي دكتر غفوري در آنجا مشغول بودند، در حدود 7 الي 8 ماه گذشته بود كه اين مسأله به من نيز ارجاع شد و در جريان كار قرار گرفتم. قرار شد براي برنامه‌ريزي تعليمات ديني و نوشتن كتاب‌هاي ديني، به طور جدي كار كنيم. از اولين سالهايي كه وارد آموزش‌وپرورش شدم با مشكلات فراواني روبه‌رو بودم. دوستان مقدمات را فراهم كردند و من توانستم در قسمت برنامه‌ريزي راه پيدا كنم.

11- جالب بود كه ما در اين فرصت توانستيم از بخش‌هاي كوتاهي كه در اول ابتدايي به عنوان مسائل ديني بايستي وارد شود تا آخرين سالهاي تحصيلي دبيرستان، كتب‌هاي تعليمات ديني بنويسيم. وهمينطور، براي دوره‌هاي تربيت معلم و ديگر رشته‌هاي تحصيلي كه وجود داشت. اين از فرصتهاي جالبي بود براي ما و تاريخچة مفصلي دارد كه حاكي از درگيري‌هايي است كه در اين رابطه با دستگاه داشتيم. ولي به ياري خدا موفق شديم. مطالب كتاب‌ها و خود كتاب‌ها را بدون كوچكترين دخالت دستگاه، بنويسيم. مطالب آن كتاب‌ها حتي در بعضي از حوزه‌هاي مبارزاتي مخفي آن روز، به عنوان مطالب آموزشي، تعليم داده مي‌شد. مطالبي را كه در دوره دبيرستان و راهنمايي گنجانده بوديم، نسبتاً تحرك خوبي داشت

- در سالهاي 55 و56 رژيم ديگر احساس كرده بود كه مطالب كتابها چيست و لذا سخت جلوگيري مي‌كرد و كتاب‌ها را براي سانسور و تجديد نظر به مراكز خود مي‌فرستاد. كتاب‌هاي تجديدنظر شده را كه مي‌توانستيم، دست پيدا كنيم، مي‌ديديم، در حدود 60 درصد از مطالبي كه در اول و دوم راهنمايي نوشته بوديم، خط كشيده و در حاشيه اظهارنظرهايي كرده بودند، معلوم بود كه برايشان ناگوار بود. از آن سال تصميم گرفتند كه از اين كتابها جلوگيري كنند، منتهي در معذورات اجتماعي قرار گرفته بودند و دنبال مولف جديد مي‌گشتند كه به جاي ما بگذارند. مؤلفي كه بتواند دلخواه آن‌ها بنويسد. چنين مولفي هم يا نبود و اگر بود، جامعه آنرا نمي‌پذيرفت. چون مدت‌ها بود كه معلمين با كتاب‌هاي ما آشنا شده بودند و مي‌گفتند زمينه بسيار خوبي به ما داده‌ايد، ما اگر مي‌خواستيم عليه رژيم صحبت كنيم، در هيچ يك از كتاب‌ها ممكن نبود، شما سرنخي به ما داده‌ايد و ما مي‌توانيم بحث‌هاي خودمان را بكنيم. ساواك نيز تلاش مي‌كرد كه كتاب‌هاي ديگري نوشته و حتي با بعضي از نويسندگان اوقافي آن روز، قرار گذاشته بود، ما هم، مخصوصاً آن‌ها را مي‌ديديم و به صورتي آن‌ها را از اين كار منصرف مي‌كرديم. در ضمن معلمين و مردم را در جريان مي‌گذاشتيم كه اگر احياناً خواستند كار جديدي بكنند، آگاه باشند و مقاومت كنند. در هر حال، آن سال با شيوه‌هاي خاصي توانستيم جلوي اين كار را بگيريم. آن‌ها نيز چاپ اين كتاب‌ها را تا آخرين روزي كه فرصت داشتند، به عقب انداختند، ولي ديگر نمي‌توانستند در برابر افكار عمومي مقاومت كنند. و بالاخره، در سال 56 كه آغاز مبارزه وسيع بود، مجبور شدند تسليم شوند. ما هنوز هم نسخه‌هايي كه آن‌ها سانسور كرده و دور مطالبي خط كشيده‌اند و مشخص است كه از سه كانال مرور و رد شد تا مطالب حذف شود، به عنوان يادگار نگه داشته‌ايم و لذا، همة‌آن‌ها را داريم تا روشن شود كه رژيم درباره كتاب‌هاي ما چگونه فكر مي‌كرد.

13- لازم به تذكر بود، چون بعضي‌ها اين سئوال را مي‌كنند كه شما چطور در آن موقع اين كتاب‌ها را نوشته‌ايد؟ آيا نوعي همكاري بود؟! پاسخ ما اين است كه همة‌ مطالب آن كتاب‌ها هست و ما براي كساني كه در سرتاسر اين كتاب‌ها كلمه‌اي پيدا كنند كه حتي غيرمستقيم دستگاه را تاييد كند، جايزه مي‌دهيم. بالعكس، صدها مورد پيدا خواهند كرد كه به صورت فشرده و مستقيم، اصطلاح طاغوت و توحيد را كه نفي استكبار و استبداد و استعمار را در بردارد وبه كار برده شد. در اين كتاب‌ها آيات فراواني از جهاد و لزوم كارزار در برابر ظلم و بي‌عدالتي آورده شده است. بقيه را در همين كتاب‌هاي درسي به عنوان ضرورت مبارزة‌ مخفي و حفظ نيروها از دستبرد دشمن و ضربه‌ كاري زدن به دشمن، مطرح كرديم. تاريخ ائمه را از آن قسمت‌هاي مبارزاتي و انقلابي و درگيري‌هايي كه با خلفا داشته‌اند، بيان كرديم. مسائل اقتصادي كه در اين كتب آورديم، دربارة ملي‌كردن صنايع و بسياري از منابع طبيعي. و همچنين، براي از بين بردن بسياري از زمينه‌هاي سرمايه‌داري و استثماري، پيشنهادهايي كرديم. مسائل انفال به خوبي در آن كتب تبيين شده كه ثروتهاي عمومي، مبارزه با تبعيض، ظلمها و طاغوتها و استبدادها چيست. به همين دليل، بعضي مدعي هستند كه مقداري از روشن‌بيني نسل جوان و نوجوان ما به خاطر خواندن اين نوع مسائل بود كه در كتاب‌هاي ديني مطرح شده است، كه فكر مي‌كنم، ادعاي صحيحي باشد.

- در هر حال، اين هم فرصتي بود براي ما و جالب اينكه از سال 50 سخنراني‌هاي ما ممنوع شده بود، در عين اينكه كتاب‌هاي درسي مي‌نوشتيم، از سخنراني ما جلوگيري مي‌كردند و ما، به عنوان كلاس تربيت معلم ، به بهانة اينكه فقط درس مي‌دهيم و معلمي بيش نيستيم، در اجتماع معلمين شركت و براي آن‌ها صحبت مي‌كرديم. قبل از اينكه سخنراني‌هاي ما ممنوع شود (قبل از سال 50 ) سخنراني‌هاي ما عمدتاً در انجمن اسلامي پزشكان و مهندسين آن روز بود، مسجد هدايت، مسجد مرحوم آيه‌الله طالقاني پاتوق ما بود. حدود سه سال ماه‌هاي رمضان را در آنجا صحبت مي‌كرديم. شبهاي جمعه زيادي در آنجا برنامه داشتيم. مسجدالجواد، تقرباً، با همكاري ما تاسيس شد و ما در جريان مقدمات كار بوديم و در به راه انداختن آنجا از نظر برنامه‌ها با ما مشورت مي‌كردند و بالاخره حسينيه ارشاد كه مدت‌ها در آنجا برنامه داشتيم. ابتدا كه به تهران آمدم، با هيات موتلفه آشنا شدم، همانطور كه مي‌دانيد آن‌ها مبارزات تندي عليه رژيم داشتند و تقريباً، پديدة همان انقلاب اسلاميمان بودند. بعدها در رابطه با مسألة منصور عده‌اي از ايشان دستگير شدند.

15- وقتي ما به تهران آمديم، با راهنمايي آقاي بهشتي به عنوان كسي كه در حوزه‌ها و كانون‌ها آموزش مي‌دهد، وارد شديم. يادم هست كه بحث‌هايي كه مرحوم شهيد مطهري تهيه كرده بود، به عنوان درس‌هاي آموزشي در كانون‌هاي مخفي استفاده مي‌كرديم و بحث‌هايي هم خودمان تهيه مي‌كرديم و بدين ترتيب، با برادران همكاري داشتيم. بعد از ترور منصور، عده‌اي از سران آن‌ها (هيات موتلفه) دستگير شدند.- ما نيز فكري به نظرمان رسيد. و آن اين بود كه يك تشكيلات نيمه علني درست كنيم. چون نمي‌توانستيم علناً ادامه دهيم و از طرفي، پراكنده شدن عده زيادي از افراد مبارز ومتعهد درست نبود. تشكيلات علني به راه انداختيم كه يك پوشش اجتماعي داشت به نام (بنياد رفاه تعاوني اسلامي) كه ظاهراً كارهاي امدادي مي‌كرد، از جمله، تشكيل صندوق قرض‌الحسنه و مدرسه، اما در باطن جمع مي‌شدند و كارهاي مخفي انجام مي‌گرفت. يادم هست در همان جريان برادرمان رجايي را به عنوان يكي از رابط‌هايي كه بايستي رهبري كند، به بعضي از كانون‌ها معرفي كردم كه ايشان با اسم مستعار (اميدوار) در آن جلسات شركت كند، هيچ كس ايشان را نمي‌شناخت كه كيست و نام واقعيش چيست كه در آن جلسات تعليم مي‌دهد

- مدرسه رفاه را نيز به دنبال همان مسأله از نظر كارهاي علني به وجود آورديم. البته همانطور كه مي‌دانيد آقاي بهشتي، آقاي رفسنجاني و عده ديگري از آقايان و دوستان در اين جريان همكاري مي‌كردند.

18- مسألة‌ ديگر، تشكيل مراكزي از قبيل «كانون توحيد» بود كه در تاسيس اين مركز همكاري داشتيم. طرح ساختمان آنجا را مهندس موسوي دادند، چون رشته اصلي ايشان بود و جالب اينكه در برابر عظيمي كه انجام دادند پولي دريافت نكردند. كاملاً مشخص بودكه برادران با هدف‌هاي ديگري مشغول كار هستند و مي‌خواهند كانوني درست شود، اين كانون، كانون علمي و تبليغي بسيار جالبي شد. يكي ديگر از همكاريهايي كه داشتيم، دفتر نشر فرهنگ اسلامي بود كه در تهران كارهاي مطبوعاتي مي‌كرد و هنوز هم ادامه دارد و تا به حال 200 الي 300 كتاب نشر داده است و هر ساله ميليون‌ها نسخه كتاب‌هاي مفيد را منتشر مي‌كند و چند سال آخر قبل از پيروزي انقلاب، تقريباً پناه‌گاهي شده بود براي كساني كه مراجعه مي‌كردند و مي‌خواستند كتاب‌هاي اسلامي مفيد بخوانند.

- در سال 52، ظاهراً تحت مراقبت شديد بوديم، همانطور كه مي‌دانيد آن سالها، سالهاي پر وحشتي بودند، غالباً افرادي كه، به نحوي مبارزه مي‌كردند، تحت نظر بودند. دستگيري‌هاي بسيار عجيبي بود، به اين ترتيب كه بعد از دستگيري، چند روز نگه مي‌داشتند و گاهي در بيابان‌ها و گاهي در گوشه شهرها رها مي‌كردند. يك جريان خانوادگي براي من پيش آمد، خواهري داشتم كه نزد ما زندگي مي‌كرد، او را دستگير كردند. عمدتاً منظورشان از دستگيري ايشان اين بود كه روابط ما را بپرسند كه ما با چه گروه‌هايي ارتباط داريم و چه جلساتي در منزل‌ ما تشكيل مي‌شود و چه مسائلي را تعقيب مي‌كنيم. بعد در همان رابطه، به منزل ما ريختند و آنجا را بازبيني كردند و چند روزي هم در كميته بوديم. اين دومين دستگيري من بود. البته آن مسأله حدود يكسال ادامه داشت و بعد ظاهراً تمام شد. ولي كلاً تحت مراقبت بودم. مكرر به مراكز ساواك احضار مي‌شدم. در سال 56 و 57، مجدداً سه دفعه دستگير شدم. يكبار در شيراز، موقعي كه حكومت نظامي و سخنراني‌ها ممنوع بود و ما براي سخنراني در دانشگاه شركت كرديم، روز بعد هم سخنراني انجام شد، هنگام بازگشت راه‌ها را بستند كه با لباس مبدل به نحوي وارد دانشگاه شدم در اجتماع عده زيادي از دانشجويان و اساتيد كه شركت داشتند، صحبت كردم. هنگام بازگشت در هواپيما بازداشت شدم و بعد از چند روز مرا به تهران منتقل كردند. مجدداً در همان حوادث، دوباره دستگير شدم، ولي همانطور كه مي‌دانيد، آن سال‌ها چندان طولي نكشيد.

يكبار در ماه رمضان دستگير شدم، ماه رمضان سال آخر بود، در درياي نو اجتماعي كرده بوديم. عده‌اي از علما و روحانيون مبارز جمع شده بودند و براي تظاهرات و راهپيمايي‌ها برنامه‌ريزي مي‌كردند، در حدود 30 نفر بوديم. به وسيلة دستگاه كشف شد و آنجا را محاصره كردند. بعضي‌ از ما در بين راه و بعضي ديگر را در داخل منزل دستگير كرده بودند، من و آقاي آيه‌الله موسوي اردبيلي در خيابان دستگير شديم. بعد از دستگيري ما را به زندان بردند، ولي مدت كوتاهي آنجا بوديم. اين، خلاصة مسائلي بود كه تا قبل از پيروزي انقلاب داشتيم

- البته لازم است به دو نكته هم اشاره كنم، يكي عضويت شوراي انقلاب بود كه در جريان هستيد و ديگري فراهم‌كردن مقدسات تاسيس «حزب جمهوري اسلامي»، كه در همان سال 57 بود و من نيز همكاري داشتم. آخرين مسئوليتي كه از طرف امام قبل از پيروزي انقلاب به من داده شد، اين بود كه ابلاغ فرمودند كميتة تنظيم اعتصابات را تشكيل دهيم، هدف از تشكيل اين كميته، دامن‌زدن به اعتصابات بود. ولي مواردي را كه مثل گندم و ساير لوازم ضروري زندگي بود، بايد تنظيم مي‌كرديم كه اين ماموريت براي من بسيار خاطره‌انگيز بود.

- قبل از پيروزي انقلاب، در همه جا اعتصابات دامن زده مي‌شد و ما در جريان مسائل بوديم تا انقلاب به پيروزي رسيد. باز يادداشتي از امام داشتم كه قرار شد گروهي را براي تنظيم امور مدارس تشكيل دهيم. چون مدارس بايد بعد از پيروزي انقلاب باز مي‌شدند و ما نگران بوديم كه چطور خواهد شد؟ آيا خواهيم توانست مدارس را به راحتي باز وادار به فعاليت كنيم؟ وقتي اين مسأله را با امام در ميان گذاشتيم، ايشان دستور فرمودند كه گروهي براي تنظيم امور مدارس تشكيل شود. برادراني را دعوت كرديم و به سرعت سازماندهي كرده و توانسيتم حدود 1000 نفر از خواهران و برادران را براي اين امر آماده كنيم. روز افتتاح مدارس، در تهران پخش شدند تا رهنمودهايي بدهند و مراقبت كنند. اين امر نيز به خوبي برگزار شد و ادامه همين جريان بود كه برادرمان آقاي رجائي كه جزو همان چند نفري بودند كه مسئول سازماندهي تنظيم امور مدارس شده بودند، وقتي اولين وزير، آقاي دكتر شكوهي از طرف دولت موقت براي آموزش‌وپرورش انتخاب شد، آقاي رجائي و چند نفر ديگر در همين وزارتخانه به عنوان مشاوراني بودند كه نقش بسيار فعالي را در سازماندهي جديد وزارت آموزش‌وپرورش به عهده داشتند. شهيد باهنر درباره خانواده خود چنين مي‌گويد

- شهيد باهنر پس از پيروزي انقلاب در مسئووليت‌هاي عضويت در شوراي انقلاب، تنظيم مدارس، نهضت سوادآموزي، نمايندگي مردم كرمان در مجلس خبرگان، نمايندگي شوراي انقلاب در وزارت آموزش‌وپرورش، نمايندگي مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي و وزارت آموزش وپرورش در كابينه شهيد رجايي به نحو شايسته‌اي انجام وظيفه كرد و بالاخره پس از انتخاب به عنوان نخست‌وزير توسط شهيد رجايي طولي نكشيد كه اين دو يار ديرين و دو مبارز صديق در هشتمين روز از شهريورماه 1360 با انفجار بمبي توسط عامل سازمان تروريستي منافقين خلق در آتش عشق الهي سوختند.

 

منبع : www.avini.com

s.r بازدید : 211 پنجشنبه 06 شهریور 1393 نظرات (0)

 

دولت اسلامی در کلام رهبری 

یك نكته در باب دولت اسلامى عرض كنیم. یكى از شعارهاى خوبى كه آقاى رئیس‏جمهور، هم در دوره‏ى انتخابات، هم بعد از آن تكرار كردند، مسأله‏ى دولت اسلامى است.

دولت اسلامى شامل همه‏ى كارگزاران نظام اسلامى است؛ نه فقط قوه‏ى مجریه؛ یعنى حكومتگران و خدمتگزاران عمومى. اینها باید جهتگیرى‏ها و رفتار اجتماعى و رفتار فردىِ خود و رابطه‏شان با مردم را با معیارهاى اسلامى تطبیق دهند تا بتوانند به آن اهداف برسند. بعد هم باید آن جهتگیرى‏ها را در مدّ نگاه خودشان قرار دهند و بسرعت به سمت آن جهتگیرى‏ها حركت كنند؛ این مى‏شود دولت اسلامى.

از همان اوان كار، تلاش براى تشكیل دولت اسلامى شروع شد. بعضى‏ها مى‏گویند شما بعد از 27 سال مى‏خواهید دولت اسلامى تشكیل دهید؟ نه، تلاش و اقدام براى تشكیل دولت اسلامى از روز اول شروع شد؛ منتها افت و خیز داشته؛ پیشرفت و عقبگرد داشته؛ در جاهایى موفق بودیم، در برهه‏یى موفق نبودیم. بعضى از ماها وسط راه پایمان لغزید؛ بعضى از ماها در اصل هدف مردد شدیم؛ بعضى از ماها نتوانستیم خود را نگه داریم؛ دلبسته‏ى به رفتارهاى طاغوتى شدیم.

اسم ما كه دولت اسلامى باشد، كافى نیست؛ والّا قبل از ما چند دولت جمهورى اسلامىِ دیگر در منطقه‏ى ما و آفریقا و جاهاى دیگر وجود داشته و الان هم هست. بنابراین اسم ما دولت اسلامى باشد، كافى نیست؛ باید عمل و جهتگیرى ما اسلامى باشد. اگر در اینها اختلال پیدا شد، حركت مستمر و مداوم و پوینده‏یى كه لازم است تا دولت اسلامى به صورت كامل شكل بگیرد،

اسم ما كه دولت اسلامى باشد، كافى نیست؛ والّا قبل از ما چند دولت جمهورى اسلامىِ دیگر در منطقه‏ى ما و آفریقا و جاهاى دیگر وجود داشته و الان هم هست.

معناى شعار دولت اسلامى این است كه ما مى‏خواهیم اعمال فردى، رفتار با مردم، رفتار بین خودمان، و رفتار با نظامهاى بین‏المللى و نظام سلطه‏ى امروز جهانى را به معیارها و ضوابط اسلامى نزدیكتر كنیم.

این شعار، بسیار باارزش است؛ ان‏شاءاللَّه به این شعار پایبند بمانید و این تلاش را جدى‏تر، بى‏آسیب‏تر و واقعى‏تر كنید

نكته‏ى دوم: یكى از شعارهاى این دولت، عدالت است. عدالت یقیناً محور انقلاب بود؛ در این شكى نیست. هیچ دولتى هم از اول نیامده صریحاً بگوید من نمى‏خواهم طبق عدالت رفتار كنم؛ لیكن من باید از آقاى احمدى‏نژاد تشكر كنم كه ایشان كار جدیدى كردند؛ عدالت محورى را به عنوان یك شعار گذاشتند وسط؛ این كار خیلى بزرگى بود. وقتى كه ایشان تبلیغات انتخاباتى مى‏كردند، به افراد خانواده‏ى خودم مى‏گفتم اگر آقاى احمدى‏نژاد رأى هم نیاورد، این خدمت بزرگ را به انقلاب كرد كه شعار عدالت محورى را مطرح كرد؛ نگذاشت به فراموشى سپردنِ این شعار بشود یك سنت. این شعار مطرح شد و ذهن‏ها را به خودش متوجه كرد. خوشبختانه مردم هم فهمیدند، خواستند، دوست داشتند و رأى دادند. این كار، كار مهمى است. بنابراین عدالت‏محور بودنِ این دولت حرف بزرگى است؛ طرح این شعار به عنوان محور حركت دولت، یك كار جدید است؛ خودش یك تحول است؛ به این پایبند باشید.

                                                                                               

وظیفه‏ى حتمىِ دیگرِ دولت اسلامى، گسترش علم و دانایى است؛ چون دولت اسلامى بدون گسترش علم و دانایى به جایى نخواهد رسید. گسترش آزاداندیشى هم مهم است. واقعاً انسانها باید بتوانند در یك فضاى آزاد فكر كنند. آزادى بیان تابعى از آزادى فكر است. وقتى آزادى فكر بود، به‏طور طبیعى آزادى بیان هم هست

مبارزه‏ى با فساد، یكى دیگر از وظایف بسیار مهم است. من درباره‏ى مبارزه‏ى با فساد این‏قدر در صحبت‏هاى عمومى و خصوصى حرف زده‏ام كه فكر مى‏كنم تكرارى است. البته بحمداللَّه اركانى در این دولت هم خودشان به این مسأله كاملاً توجه دارند.

نكته‏ى بعد، تأمین عزت ملى است. یك ملت اگر احساس عزت كرد، پیشرفت خواهد كرد و خواهد بالید؛ اما اگر توسرى خورد، استعدادها در او خفه خواهد شد.مبارزه‏ى با سلطه هم یكى از وظایف دولت اسلامى است

مطلب دیگرى كه عرض مى‏كنم، این است كه كارى كنید خدمت‏رسانى شما محسوس شود. واقعاً گاهى اوقات دولتها سرمایه‏گذارى‏هایى كردند كه خیلى هم كلان نبوده؛ اما اثرش را مردم در مقابل چشمشان دیدند. در كنار این، نظام پاسخگویى را براى خودتان متحتّم بدانید.

 توصیه‏ى دیگر، كار جمعى و متوازن است. نكته‏ى بعد، توجه به ساده‏زیستى است. یكى از شعارهاى خوب آقاى احمدى‏نژاد مسأله‏ى ساده‏زیستى است

برادران عزیز و خواهران عزیز! بارتان سنگین و كارتان دشوار است. اگر خوب عمل كنید، اجرتان دو برابر است؛ اما اگر خداى نكرده بد عمل كنید، مؤاخذه‏تان هم د و برابر است  

 

 بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى‏ در دیدار رئیس جمهور و هیأت وزیران

   ‏‏8/6/1384

 

شاخصه های دولت اصولگرا در کلام رهبری

 

 

 

گفتمان عدالت

آنچه كه من میخواهم در این جلسه‏ى خصوصى و صمیمى به شما دوستان عزیز عرض بكنم، این است كه فرصت این روز و روزگارى كه شما بر سر كار هستید، بسیار فرصت استثنایى و مغتنمى است؛ حقیقتاً از دوره‏هایى است كه ما نظیر آن را در گذشته‏ى دوران انقلاب تا امروز كم داشته‏ایم. اولاً، شعارهاى دولت و مسئولان و اهداف تعیین‏شده‏ى آنان كاملاً با مبانى انقلاب و با مبانى اعلام‏شده‏ى امام عزیز ما منطبق است. ثانیاً، این گفتمان در بین مردم به طور محسوسى زنده است و وجود دارد؛ كه وجود این گفتمان میان مردم هم، عامل عمده و اصلىِ گرایش آنها به این دولت و این رئیس‏جمهور محترم بود.

مردم، تشنه‏ى عدالت، تشنه‏ى مبارزه با فساد و تشنه‏ى تمسك به اصول انقلاب بودند، كه وقتى دیدند یك نفر صادقانه این شعارها را سر دست گرفته و مطرح میكند، حول محور او جمع شدند؛ خود این نعمت بزرگى است كه این تفكر به صورت یك گفتمان مسلط در جامعه درآمد و همچنان ادامه دارد و بعد از روى كار آمدن این دولت، بحمداللَّه تقویت هم شده است. طبیعت كار هم این است، هر چه شما بهتر، بیشتر، صمیمى‏تر و پایبندتر به اصول حركت كنید و پیش بروید، عمق این ایمان در دلهاى مردم ما بیشتر خواهد شد و تغییر آن به وسیله‏ى دستهاى بیگانه، براى آنها دشوارتر خواهد شد. بنابراین فرصت، واقعاً فرصت مهمى است.

مردم به دولت اعتماد دارند؛ دولت، خود را جزوِ مردم و از جنس مردم میداند و مى‏شمارد ؛ از لحاظ انعكاس بین‏المللى، كشور از یك عزت كم‏سابقه یا بى‏سابقه‏اى برخوردار است؛ ابهت نظام اسلامى، عظمت ملت ایران، رسایى و شفافیت اغراض و اهداف جمهورى اسلامى در دنیاى اسلام، بیش از همیشه است؛ و حّتى در دنیاى غیر مسلمان، امروز عزت و ابهت ملت ما بسیار برجسته است.

دولت اصولگرا

...نكته‏ى بعدى این است كه این دولت به عنوان یك دولت «اصولگرا» شناخته شده و رفتار و تلاشى هم كه تا امروز نشان داده و آنچه در عمل و قولش منعكس شده، همین اصولگرایى را نشان میدهد؛ كه ان‏شاءاللَّه خودِ همین براى كشور و شما بركاتى خواهد داشت. شاخصه‏هاى اصولگرایى، شاخصه‏هاى مهمى است؛ این شاخصه‏ها باید مورد توجه قرار بگیرد، كه من به بعضى از اینها اشاره میكنم. در اظهارات شما هم هست، آن را میگویید و تكرار میكنید و در برنامه‏هایتان میگنجانید. تحقق مجموعه‏ى این شاخصه‏ها به معناى حقیقى كلمه، آن وقت دولت را به عنوان یك دولت اصولگرا معرفى خواهد كرد.

این دولت به عنوان یك دولت «اصولگرا» شناخته شده و رفتار و تلاشى هم كه تا امروز نشان داده و آنچه در عمل و قولش منعكس شده، همین اصولگرایى را نشان میدهد؛ كه ان‏شاءاللَّه خودِ همین براى كشور و شما بركاتى خواهد داشت

 

شاخصه اول اصولگرایی

شاخصه‏ى اول «عدالتخواهى و عدالت‏گسترى» است. به زبان آسان است؛ اما در عمل بسیار كار دشوارى است و مقدمات بسیارى لازم دارد. باید خیلى كار كرد تا اینكه عدالت تحقق پیدا كند؛ عدالت جغرافیایى، عدالت طبقاتى، عدالت در زمینه‏هاى مسایل اقتصادى، عدالت در زمینه‏هاى مسایل فرهنگى، عدالت در جایگزین شدن و جاى گرفتن در مسئولیتها و مناصب و عدالت در قضاوتهاى ما - نه فقط قضاوتى كه قاضى در دادگاه مى‏كند، بلكه داوریهایى كه ما نسبت به اشخاص و قضایا میكنیم - اینها همه عدالت است و عدالت در آنها نقش دارد. عدالتخواهى و عدالت‏گسترى به معناى همه‏ى اینهاست. البته امروز كشور ما بیش از هر چیز دیگر، تشنه‏ى عدالت اقتصادى است. شاخصه دوم اصولگرایی

فسادستیزى» شاخصه‏ى دیگرى است. «سلامت اعتقادى و اخلاقىِ مسئولان كشور» - بخصوص مسئولان عالى‏رتبه، در سطوح دولت و معاونین و از این قبیل - بسیار مهم است و شاخصه‏ى دیگرى است كه از لحاظ اعتقادى و اخلاقى اشخاص سالمى باشند....

                                                                                               

              

شاخصه دوم

«اعتزاز به اسلام» یكى دیگر از شاخصه‏هاى اصولگرایى است. ما در دورانِ این بیست‏وهفت سال، بعضى از مسئولان نظام اسلامى را دیده بودیم كه خجالت میكشیدند یك حكم اسلامى یا یك جهتگیرى اسلامى را صریحاً بر زبان بیاورند؛ نه، ما طلبکاریم. من بارها گفته‏ام، در قضیه‏ى «زن»، ما پاسخگوى غرب نیستیم، غرب باید پاسخگوى ما باشد؛ ما هستیم كه سؤال مطرح میكنیم.

در زمینه‏ى حقوق‏بشر، ماییم كه طلبگار مدعیان منافق و دو روى حقوق‏بشر هستیم. بنابراین به اسلام اعتزاز داشته باشید. آنچه را كه اسلام به ما آموخته، اگر ما درست یاد گرفته باشیم و دچار كج‏فكرى و انحراف و غلطفهمى نشده باشیم، چیزى است كه باید به آن افتخار كنیم.

شاخصه سوم

«ساده‏زیستى و مردم‏گرایى» شاخصه‏ى دیگرى است كه بحمداللَّه دارید.

تواضع و نغلتیدن در گرداب غرور» هم یكى از شاخصه‏هایى است كه لازمه‏ى اصولگرایى است؛ ما در معرض این هستیم. ببینید عزیزان! شماها در موضع بالایى قرار دارید و مورد احترامید؛ افراد پیش شماها میآیند و تعریف و تمجید میكنند - بعضى از روى اعتقاد، بعضى بدون اعتقاد - براى اینكه شما خوشتان بیاید. ما خودمان باید مواظب باشیم حرفهایى كه در تمجید و ستایش ما میزنند، اینها را باور نكنیم.

ما باید به درون خودمان نگاه كنیم: «الانسان على نفسه بصیرة»؛ نقصها، مشكلات و كمبودهایمان را نگاه كنیم و فریب نخوریم. این فریب خوردن، انسان را در دام و گرداب غرور مى‏اندازد. اگر انسان خودش را بد برآورد كرد، آن وقت دیگر نجات پیدا نمیكند.

خدمات مسئولان نظام از هر عبادتى بالاتر است؛ این حرف درستى است و مبالغه هم در آن نیست. اما بدانید، این خدمات، آن وقتى خدمت خواهد شد و آن وقتى با خلوص و درخشش و شفافیت خود باقى خواهد ماند كه شما دلتان با خدا مأنوس باشد
سایرشاخصه ها

«اجتناب از اسراف و ریخت‏وپاش» كه جزو برنامه‏هاى بسیار خوب شماهاست.

«خردگرایى و تدبیر و حكمت در تصمیم‏گیرى و عمل»، این جزو مسائلى است كه حتماً به آن احتیاج دارید؛ همه‏مان در تصمیم‏گیریها و عملمان به آن احتیاج داریم. البته بعضى از اینها را من بعداً باز مختصرى توضیح میدهم و باز مى‏كنم.

«مسئولیت‏پذیرى و پاسخگویى»؛ در هر بخشى كه ما هستیم، مسئولیت آن كارى كه بر عهده گرفته‏ایم، این را بپذیریم. زیرمجموعه، زیرمجموعه‏ى ماست، احساس مسئولیت كنیم. در هر نقطه‏اى مسئولیت تعریف‏شده‏اى وجود دارد، آن مسئولیت را بایستى پذیرفت

از جمله‏ى شاخصه‏هاى مهم اصولگرایى، یكى «اهتمام به علم و پیشرفت علمى» است.

شما ببینید چه زمانى در آغاز پیدایش اسلام گفته شد كه: «طلب العلم فریضة على كل مسلم و مسلمة» یا «مؤمن و مؤمنة»؛ یعنى همان وقتى كه نماز و زكات و این چیزها آمد، طلب العلم هم آمد؛ «اطلبوا العلم ولو بالصین» هم آمد.

...جزوِ چیزهاى لازم است و باید به این اهتمام داشته باشسعه‏ى صدر و تحمل مخالف»؛ كه از جمله‏ى شاخصه‏هایى است كه جزوِ پایه‏هاى اصولگرایى است.

...«اجتناب از هواهاى نفس»؛ چه هواى نفس شخصى، چه هواى نفس گروهى؛ كه حالا آقاى رئیس‏جمهور گفتند و این نكته‏ى خوبى است. بحمداللَّه عناصر دولت به هیچ گروه و دسته و باند و جریانى وابسته نیستند؛ این خیلى نكته‏ى مهمى است. مراقب باشید حركت، اظهارنظر و حرف، انتساب به یك جریان، به یك باند و به یك گروه را پیش نیاورد، كه اگر این‏طور شود، هواى نفس تقریباً انفكاك‏ناپذیر است.

«شایسته‏سالارى»، «نظارت بر عملكرد زیرمجموعه» و «تلاش بى‏وقفه براى این خدمات»، كه انصافاً این مورد در این دولت برجسته است. این تلاش بى‏وقفه را حقیقتاً همه شاهدند و ما هم شاهدیم. این حركت پُرتلاشى كه همه‏ى دولت - بخصوص شخص آقاى رئیس‏جمهور - نشان میدهند، خیلى باارزش است. «قانون‏گرایى»، «شجاعت و قاطعیت در بیان و اعمال آنچه كه حق است».

انس با خدا»، «انس با قرآن» و «استمداد دائمى از خدا»؛ این آخرى - كه از شاخصه‏هاى اصولگرایى است - تصمین‏كننده‏ى همه‏ى آن چیزهایى است كه قبلاً عرض كردیم. انس با خدا یادتان نرود. ما بارها میگوییم كه خدمات مسئولان نظام از هر عبادتى بالاتر است ؛ این حرف درستى است و مبالغه هم در آن نیست. اما بدانید، این خدمات، آن وقتى خدمت خواهد شد و آن وقتى با خلوص و درخشش و شفافیت خود باقى خواهد ماند كه شما دلتان با خدا مأنوس باشد

  6/6/86

منبع : سایت دفتر حفظ  نشر آثار آیت الله العظمی خامنه ای

s.r بازدید : 212 پنجشنبه 06 شهریور 1393 نظرات (0)

عوامل وبلاگ همسنگری روز ولادت حضرت فاطمه معصومه (س) و روز دختران را بریک می گویند.

فاطمه اي که معصومه بود

تاريخ، چشم به راه فاطمه اي ديگر است. انتظار به سر مي آيد و شميم دل نوازي، خانه خورشيد را فرامي گيرد. خنکاي حضور دوباره فاطمه (س) در فضاي مدينه جاري مي شود و کوثر فاطمي، جوشيدن مي گيرد. به کوچه باغ هاي حرم تو پناه مي آورم و در سايه سار ملکوتي آن، نفسي تازه مي کنم. کنار نهر استجابت مي نشينم و قطره اي مي شوم در آبي زلال اشک هاي زايران ات. ضريح نوراني ات را در آغوش مي گيرم و از بين شبکه هاي آن، مزار مطهر تو را تماشا مي کنم. باورم نمي شود! آيا به اين سادگي، به زيارت تو آمده ام! تو که زيارت ات، هم سان زيارت ياس گم شده مدينه است!
حضرت فاطمه معصومه (س)، روز اول ذيقعده سال 173 سال هجري، در شهر مدينه، چشم به جهان گشود. اين بانوي بزرگ وار، از همان آغاز، در محيطي پرورش يافت که پدر و مادر و فرزندان، همه، به فضايل اخلاقي آراسته بودند. عبادت و زهد، پارسايي و تقوا، راست گويي و بردباري، استقامت در برابر ناملايمات، بخشندگي، پاک دامني و نيز ياد خدا، از صفات برجسته اين خاندان پاک سيرت و نيکو سرشت بود. پدران اين خاندان، برگزيدگان و پيشوايان هدايت، گوهرهاي تاب ناک امامت و سکان داراي کشتي انسانيت بودند.

سرچشمه دانش

حضرت معصومه (س)، در خانداني که سرچشمه علم و تقوا و فضايل اخلاقي بود، پرورش يافت. پس از آن که پدربزرگ وارش، شهيد شد، فرزند آن امام، حضرت رضا (ع)، عهده دار تعليم و تربيت خواهران و برادران خود شد و تأمين مخارج آنان را نيز بر عهده گرفت. در اثر توجهات زياد آن حضرت، هر يک از فرزندان امام کاظم (ع)، به مقامي والا دست يافتند و زبان زد همگان شدند.
«ابن صباغ ملکي» در ابن باره مي گويد:
«هر يک از فرزندان ابن الحسن موسي، معروف به کاظم، فضيلتي مشهور دارد. » بدون ترديد، در ميان فرزندان امام کاظم (ع)، بعد از حضرت رضا (ع)، حضرت معصومه (س)، از نظر علمي و اخلاقي، والا مقام ترين آنان است. از اسامي، لقب ها، تعريف ها و توصيفاتي که ائمه اطهار (ع) از ايشان گفته اند، اين حقيقت، آشکار و روشن مي شود که ايشان نيز چون حضرت زينب (س)، «عالمه غير معلمه» بوده است.

مظهر فضايل

حضرت فاطمه معصومه (س)، مظهر فضايل و مقامات است. روايات معصومان (ع)، فضيلت ها و مقامات بلندي را به آن حضرت، نسبت مي دهد. امام صادق (ع) در اين باره مي فرمايند: «آگاه باشيد که براي خدا، حرمي است و آن مکه است و براي پيامبر خدا، حرمي است و آن مدينه است و براي اميرمؤمنان، حرمي است و آن کوفه است. بدانيد که حرم من و فرزندانم بعد از من، قم است. آگاه باشيد که قم، کوفه کوچه ماست.
بدانيد بهشت، هشت دروازه دارد که سه تاي آن ها به سوي قم است. بانويي از فرزندان من به نام فاطمه، دختر موسي، در آن جا رحلت مي کند که با شفاعت او، همه شيعيان ما وارد بهشت مي شوند. »

مقام علمي حضرت معصومه (س)

حضرت معصومه (س)، از جمله بانوان گران قدر و والا مقام جهان تشيع است و مقام علمي بالايي دارد. نقل شده که روزي، جمعي از شيعيان، به قصد ديدار حضرت موسي بن جعفر (ع) و پرسيدن پرسش هايي از ايشان، به مدينه منوره مشرف شدند. چون امام کاظم (ع) در مسافرت بود، پرسش هاي خود را به حضرت معصومه (س) که در آن هنگام، کودکي خردسال بود، دادند. فرداي آن روز، براي بار ديگر، به منزل امام رفتند. ولي هنوز ايشان از سفر برنگشته بود. پس به ناچار، پرسش هاي خود را باز خواستند تا در مسافرت بعدي به خدمت امام برسند، غافل از اين که حضرت معصومه (س)، جواب پرسش ها را نوشته بود. وقتي پاسخ ها را ديدند، بسيار خوشحال شدند و پس از سپاس گزاري فراوان، شهر مدينه را ترک کردند. از قضاي روزگار، در بين راه، با امام موسي بن جعفر (ع) مواجه شده، ماجراي خويش را باز گفتند. وقتي امام، پاسخ پرسش ها را مطالعه کردند. سه بار فرمودند: «پدرش به فدايش. »

فضيلت زيارت

دعا و زيارت، پر و بال گشودن از گوشه تنهايي و تا اوج، با خدا بودن است. دعا و زيارت، جامي است زلال از معنويت ناب، در کام عطش ناک زندگي و زيارت حرم حضرت معصومه (س)، بارقه اميدي در فضاي غبارآلود زمانه، فرياد روح مهجور در هنگامه غفلت و بي خبري و نسيمي فرح ناک و برخاسته از باغ هاي بهشت است. زيارت مرقد حضرت فاطمه معصومه (س) ، انسان را از غرق شدن در گرداب نوميدي باز مي دارد و به تلاش بيشتر، دعوت مي کند. زيارت مزار با صفاي کريمه اهل بيت (س) سبب مي شود که زاير حرم، خود را نيازمند پروردگار ببيند، در برابر او خضوع کند، از مرکب غرور و تکبر که سرچشمه تمام بدبختي ها و سيه روزي هاست، فرود آيد و حضرت معصومه (س) را واسطه درگاه پروردگار عالميان قرار دهد. بر همين اساس است که براي زيارت آن حضرت، پاداش بسيار بزرگي وعده داده شده و آن، ورود به بهشت است. در اين باره امام جواد (ع) فرمود: «هرکس، عمه ام را در قم زيارت کند، بهشت از آن اوست. »

برگزيدن شهر قم

پس از آن که حضرت معصومه (ع) به شهر ساوه رسيد، بيمار شد. چون توان رفتن به خراسان را در خود نديد، تصميم گرفت به قم برود. يکي از نويسندگان، درباره اين که چرا حضرت معصومه (س) شهر قم را برگزيد، مي نويسد: «بي ترديد، مي توان گفت که آن بانوي بزرگ، روي ملهم و آينده نگر داشت و با توجه به آينده قم و محوريتي که بعدها براي اين سرزمين مي ديد، بدين ديار روي آورد. »

زيارت حضرت معصومه (س) از منظر روايات

درباره فضيلت زيارت حضرت معصومه (س)، رواياتي فراواني از پيشوايان معصوم رسيده است. از جمله، هنگامي که يکي از محدثان بر جسته قم، به نام «سعد بن سعد» ، به محضر مقدس امام رضا (ع) شرف ياب مي شود، امام هشتم، خطاب به ايشان مي فرمايد: «اي سعد! از ما در نزد شما قبري است. » سعد مي گويد: فدايت شوم! آيا قبر فاطمه، دختر موسي بن جعفر (س) را مي فرماييد؟ مي فرمايد: «آري، هرکس، او را زيارت کند، در حالي که به حق او آگاه باشد، بهشت از آن اوست. »
پيشواي جهان تشيع، امام جعفرصادق (ع) نيز در اين باره مي فرمايد: «هرکس، او را زيارت کند، بهشت بر او واجب مي شود. » در حديث ديگري آمده است: «زيارت او، هم سنگ بهشت است. »

زيارت ماثور درباره حضرت معصومه (ع)

يکي از ويژگي هاي حضرت معصومه (س)، زيارت نامه اي است که از معصومان (ع) به ما رسيده و پس از حضرت فاطمه زهرا (س)، او تنها بانوي بزرگ واري است که زيارت ماثور دارد. بانوان برجسته اي مانند «آمنه بنت وهب»، «فاطمه بنت اسد»، «خديجه بنت خويلد»، «فاطمه ام البنين»، «زينب کبري»، «حکيمه خاتون» و «نرجس خاتون» که هيچ شک و ترديدي، درباره مقام بلند و جايگاه رفيع آن ها نيست، هيچ کدام زيارت ماثور از معصومان (ع) ندارند و اين، نشان دهنده مقام والاي اين بانوي گران قدر اسلام است.

امام رضا (ع) و لقب «معصومه»

حضرت فاطمه معصومه (س) ، بانويي بهشتي، غرق در عبادت و نيايش، پيراسته از زشتي ها و شبنم معطر آفرينش است. شايد يکي از دلايل انتخاب نام «معصومه» براي اين بانو، آن باشد که عصمت مادرش، حضرت زهرا (س)، در او تجلي يافت. براساس پاره اي از روايات، اين لقب را امام رضا (ع)، براي اين بانوي والا مقام برگزيدند؛ چنان که فقيه بلند انديش و سپيد سيرت شيعه، «علامه مجلسي»، در اين باره مي گويد: امام رضا (ع) در جايي فرمود: «هرکس معصومه را در قم زيارت کند، مانند کسي است که مرا زيارت کرده است. »

کريمه اهل بيت

از حضرت معصومه (س) در ميان دانش مندان و فقيهان گران قدر شيعه، با لقب «کريمه اهل بيت» ياد مي شود. از ميان بانوان اهل بيت، اين نام زيبا، تنها به آن حضرت اختصاص دارد. براساس روياي صادق و صحيح نسب شناس گران قدر، مرحوم «آيت الله مرعشي نجفي»، اين لقب از طرف امام صادق (ع) براي حضرت معصومه (س) انتخاب شده است. در اين رويا، امام صادق (ع) به آيت الله نجفي که با دعا و راز و نياز، تلاش پي گيري براي يافتن قبر مطهر حضرت زهرا (س) آغاز کرده، خطاب فرمود: «بر تو باد به کريمه اهل بيت. »

القاب حضرت معصومه (س)

سه زيارت نامه براي حضرت معصومه (س) ذکر شده که يکي از آن ها مشهور و دوتاي ديگر، غير مشهور است. اسامي و لقب هايي که براي حضرت معصومه (س) در دو زيارت نامه غير مشهور ذکر شده، اين هاست: طاهره (پاکيزه)، حميده (ستوده)، بره ( نيکوکار)، رشيده (حديافته)، تقيه (پرهيزگار)، رضيه (خشنود از خدا)، مرضيه (مورد رضايت خدا)، سيده صديقه (بانوي بسيار راست گو)، سيده رضيه مرضيه (بانوي خشنود خدا و مورد رضاي او)، سيده ي نساء العالمين (سرور زنان عالم). همچنين محدثه و عابده، از صفات و القاب حضرت معصومه (س) است.

شفاعت حضرت معصومه (س)

بالاترين جايگاه شفاعت، از آن رسول گرامي اسلام است که در قرآن کريم، از آن به «مقام محمود» ياد شده است. هم چنين، دو تن از بانوان خاندان رسول مکرم اسلام، شفاعت گسترده اي دارند که بسيار وسيع و جهان شمول است و مي تواند شامل همه اهالي محشر باشد. اين دو بانوي عالي قدر، صديقه اطهر، حضرت فاطمه زهرا (س) و شفيعه روز جزا، حضرت فاطمه معصومه (س) هستند. در مورد شفاعت گسترده حضرت زهرا (س)، همين بس که شفاعت، مهريه آن حضرت است و به هنگام ازدواج، پيک وحي، طاقه ابريشمي از سوي پروردگار آورد که بر آن، جمله «خداوند مهريه فاطمه زهرا را شفاعت گنه کاران از امت محمد (ص) قرار داد» نوشته شده بود. اين حديث را اهل سنت نيز نقل کرده اند. پس از فاطمه زهرا (س) از جهت گستردگي شفاعت، هيچ بانويي به شفيعه محشر، حضرت معصومه (س) نمي رسد. امام جعفر صادق (ع) فرمودند:
«با شفاعت او، همه شيعيان ما وارد بهشت مي شوند. »

راز قداست قم

در احاديث زيادي، به قداست قم اشاره شده است. امام صادق(ع)، قم را حرم اهل بيت (ع) و خاک آن را پاک و پاکيزه دانستند. هم چنين ايشان، در حديث مشهوري درباره قداست قم، به گروهي از اهالي ري فرمودند: «بانويي از فرزندان من، به نام فاطمه دختر موسي، در آن جا رحلت مي کند که با شفاعت او، همه شيعيان ما وارد بهشت مي شوند. »
اين حديث را امام صادق (ع) هنگامي فرمودند که حضرت موسي بن جعفر (ع)، هنوز ديده به جهان نگشوده بود. اين حديث والا، از رمز شرافت و قداست قم، پرده بر مي دارد و روشن مي شود که فضيلت و شرافت اين شهر که در روايات آمده، از ريحانه پيامبر، کريمه اهل بيت (س)، مهين بانوي اسلام، حضرت معصومه (س) است که در اين سرزمين، ديده از جهان فرو بست.

محبت و مباهات حضرت معصومه (س) به امام هشتم

مدت 25 سال، حضرت رضا (ع)، تنها فرزند «نجمه خاتون» بود. پس از ربع قرن انتظار، سرانجام ستاره اي تابان، از دامان نجمه درخشيد که هم سنگ امام هشتم (ع) بود. حضرت معصومه (س) و برادرش، امام رضا (ع)، عواطف سرشار و محبت شگفت انگيزي به هم داشتند. هنگامي که نصراني مي پرسد:
شما که هستيد؟ مي فرمايد: «من، معصومه، خواهر امام رضا (ع) هستم. » اين تعبير، از محبت سرشار آن حضرت به برادر بزرگ وارش امام رضا (ع) و نيز از مباهات ايشان به اين خواهر - برادري سرچشمه مي گيرد.

سرآمد بانوان

بنابر مستندات رجالي، فرزندان دختر امام کاظم (ع) دست کم 18 تن بوده اند و فاطمه، در بين اين همه بانوي گران قدر، سرآمد بود. حاج شيخ عباس قمي، آن گاه که از دختران موسي بن جعفر (ع) سخن مي گويد، درباره فاطمه معصومه (س) مي نويسد: «برحسب آن چه به ما رسيده، افضل آن ها، سيده جليله معظمه، فاطمه بنت امام موسي (ع)، معروف به معصومه است. »

فضيلت بي نظير

«شيخ محمدتقي تستري»، در «قاموس الرجال»، حضرت معصومه (س) را بانوي اسوه معرفي کرد و فضيلت وي را در ميان دختران و پسران حضرت موسي بن جعفر (ع)، بعد از امام رضا (ع)، بي نظير دانسته است. ايشان چنين مي نويسد:
«در ميان فرزندان امام کاظم (ع)، بعد از امام رضا (ع)، کسي هم شأن حضرت معصومه (س) نيست. »
بي گمان، اين اظهار نظرها و نگرش ها درباره شخصيت فاطمه دختر موسي بن جعفر (ع)، بر برداشت هايي استوار است که از متن روايات وارده از ائمه اطهار (ع) به دست آمده است. اين روايت ها، مقام هايي را براي فاطمه معصومه (س) بر شمرده اند که نظير آن، براي ديگر برادران و خواهران وي نيامده. نام فاطمه معصومه (س)، در شمار زنان برتر جهان قرار دارد.

بوي وصال

بي شک، اهل بيت پيامبر (ص)، چهره هاي پرفروغي به جهانيان عرضه کرده اند که نام شان، مانند ستارگان درخشان، در آسمان فضايل مي درخشد. درخشان ترين ستاره در ميان بانوان بيت امام هفتم، فاطمه، فرزند پاکيزه موسي بن جعفر (ع) است؛ بانويي که سال هاست تشنگان معرفت، از حريم اش، زلال ايمان مي نوشند و عارفان، با گذر بر زندگي فرزانه وارش و درک لحظه هاي آسماني شدن اش، درهاي عروج را به روي خود مي گشايند و بوي وصال را در گستره زمين، منتشر مي کنند.
به جان پاک تو اي دختر امام، سلام به هر زمان و مکان و به هر مقام، سلام تويي که شاه خراسان بود برادر تو بر آن مقام رفيع و بر اين مقام، سلام به هر عدد که تکلم شود به ليل و نهار هزاربار فزون تر زهر کلام، سلام صبح تا شب و از شام تا طليعه صبح بر آستانه قدس ات علي الدوام، سلام در آسمان ولايت، مه تمامي تو ز پاي تا به سرت، اي مه تمام، سلام به پيش گاه تو اي خواهر شه کونين ز فرد فرد خليق، به صبح و شام، سلام منم که هر سر مويم به هر زمان گويد
منبع: مجله ي خيمه

تعداد صفحات : 4

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    به نظر شما عملکرد وبلاگ ما در چه حدی بوده است؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 60
  • کل نظرات : 4
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 7
  • بازدید امروز : 19
  • باردید دیروز : 18
  • گوگل امروز : 1
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 219
  • بازدید ماه : 698
  • بازدید سال : 11,878
  • بازدید کلی : 42,873
  • کدهای اختصاصی

    پشتیبانی